عشق یا نفرت؟ part ²
عشق یا نفرت؟ part ²
ویو ات:
ظرفا رو شستم و لباسام رو پوشیدم و رفتم.
ساعت ۶:۳۰ عصر بود.....امروز مرخصی داشتم.....حداقل امروز میتونم یکم استراحت کنم....داشتم میرفتم که یکی یه دستمال گداشت رو دهنمو منو بیهوش کرد.
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم.
دیدم تو یه اتاق تاریکم.
ات: آهایییی...کی منو اینجا آورده....مگه با شما نیستممم "داد"
درو باز کنیددددد "داد"
خدمتکار: چیه؟ چیشده هی داد میزنی؟
ات: درو باز کننن "داد"
خدمتکار: نمیتونم....تا رئیس نگفته من نباید درو باز کنم
ات: میگم درو باز کنن "داد و یه لگد زد به در"
کوک: چیشده؟
خدمتکار: رئیس....این دختره هی داد و بی داد میکنه و میگه میخوام بیام بیرون
کوک: تو برو من درو باز میکنم...."کلید انداخت و درو باز کرد که ات اومد نزدیک و"
ات: مردیکه ی عوضی....واسه چی منو آوردی اینجا هاااا "داد"
کوک: آوردمت که آوردمت....تو الان دیگه خدمتکار منی
ات: تو سگ کی باشی که خدمتکار داشته باشی "دلم میخواد ات رو بگیرم بزنم🔪"
کوک: هرزه....یادت نره من کیم....من قدرتمند ترین مافیای کرهام
ات: واسم مهم نیست تو کی هستی فقط منو آزاد کنن "داد"
کوک: که واست مهم نیست آره؟ وقتی بگیرم حسابی تو رو بزنم اونوقت میفهمی که نباید با من اینجوری حرف بزنی
ات: تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
کوک دست ات رو گرفت و کشید و برد تو یه اتاق که اتاق شکنجه بود
ات: ههه حالا میخوای شکنجم کنی؟
کوک: معلومه که آره....اونم به بدترین شکل ممکن!
ویو کوک:
یه شلاق برداشتم و شروع کردم به زدن اون دختره "توجه کنید این یه فیکه وگرنه پسرم هیچوقت همچین کاری نمیکنه"
اونقدر اون دختره رو زدم که دیگه جونی واسش نمونده بود و بیهوش شد....براید بغلش کردم و گذاشتمش تو اتاق خودم....دختره خیلی لجبازیه....ولی از شجاعتش خوشم میاد
وقتی گذاشتمش اتاق خودم رفتم پایین که دیدم تهیونگ اومده
کوک: سلام ته
ته: چطوری کوک؟
کوک: خوبم مرسی
ته: جونگکوک خبر بدی دارم....
کوک: چی؟
ته: دو یون و دار و دستش دارن بهمون حمله میکنن
کوک: اون فسقلی میخواد حمله کنه؟ ما قوی تریم پس قطعا نمیتونه کاری کنه کنه
ته: اینم یه حرفیه...ببینم...تو یه دختر آوردی خونت تا خدمتکارت بشه؟
کوک: آره...چطور مگه؟
ته:جونگکوک....حداقل بدش به من خدمتکارام واسه تعطیلات رفتن😂
کوک: اینو نمیدم ولی بقیه رو باشه😂
ته: چرا این دختر جدیده رو نمیدی؟
کوک: آخه خیلی لجبازه....از دختر های بجباز خوشم میاد واسه همینم آوردمش
ته:آهان....خوب من اومده بودم همینو بگم
کوک: میخوای بری؟
ته: آره
کوک: وایسا دیگه یکم بمون بعد برو
ته: اوکی یکم میمونم بعد میرم
فک نمیکردم انقدر زود شرط ها رو کامل کنید!
مرسی از همتون♥︎
یا شب یا فردا پارت بعدیو میزارم♡
سناریو ها هم موندن سعی میکنم اونا هم بزارم♡
ویو ات:
ظرفا رو شستم و لباسام رو پوشیدم و رفتم.
ساعت ۶:۳۰ عصر بود.....امروز مرخصی داشتم.....حداقل امروز میتونم یکم استراحت کنم....داشتم میرفتم که یکی یه دستمال گداشت رو دهنمو منو بیهوش کرد.
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم.
دیدم تو یه اتاق تاریکم.
ات: آهایییی...کی منو اینجا آورده....مگه با شما نیستممم "داد"
درو باز کنیددددد "داد"
خدمتکار: چیه؟ چیشده هی داد میزنی؟
ات: درو باز کننن "داد"
خدمتکار: نمیتونم....تا رئیس نگفته من نباید درو باز کنم
ات: میگم درو باز کنن "داد و یه لگد زد به در"
کوک: چیشده؟
خدمتکار: رئیس....این دختره هی داد و بی داد میکنه و میگه میخوام بیام بیرون
کوک: تو برو من درو باز میکنم...."کلید انداخت و درو باز کرد که ات اومد نزدیک و"
ات: مردیکه ی عوضی....واسه چی منو آوردی اینجا هاااا "داد"
کوک: آوردمت که آوردمت....تو الان دیگه خدمتکار منی
ات: تو سگ کی باشی که خدمتکار داشته باشی "دلم میخواد ات رو بگیرم بزنم🔪"
کوک: هرزه....یادت نره من کیم....من قدرتمند ترین مافیای کرهام
ات: واسم مهم نیست تو کی هستی فقط منو آزاد کنن "داد"
کوک: که واست مهم نیست آره؟ وقتی بگیرم حسابی تو رو بزنم اونوقت میفهمی که نباید با من اینجوری حرف بزنی
ات: تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
کوک دست ات رو گرفت و کشید و برد تو یه اتاق که اتاق شکنجه بود
ات: ههه حالا میخوای شکنجم کنی؟
کوک: معلومه که آره....اونم به بدترین شکل ممکن!
ویو کوک:
یه شلاق برداشتم و شروع کردم به زدن اون دختره "توجه کنید این یه فیکه وگرنه پسرم هیچوقت همچین کاری نمیکنه"
اونقدر اون دختره رو زدم که دیگه جونی واسش نمونده بود و بیهوش شد....براید بغلش کردم و گذاشتمش تو اتاق خودم....دختره خیلی لجبازیه....ولی از شجاعتش خوشم میاد
وقتی گذاشتمش اتاق خودم رفتم پایین که دیدم تهیونگ اومده
کوک: سلام ته
ته: چطوری کوک؟
کوک: خوبم مرسی
ته: جونگکوک خبر بدی دارم....
کوک: چی؟
ته: دو یون و دار و دستش دارن بهمون حمله میکنن
کوک: اون فسقلی میخواد حمله کنه؟ ما قوی تریم پس قطعا نمیتونه کاری کنه کنه
ته: اینم یه حرفیه...ببینم...تو یه دختر آوردی خونت تا خدمتکارت بشه؟
کوک: آره...چطور مگه؟
ته:جونگکوک....حداقل بدش به من خدمتکارام واسه تعطیلات رفتن😂
کوک: اینو نمیدم ولی بقیه رو باشه😂
ته: چرا این دختر جدیده رو نمیدی؟
کوک: آخه خیلی لجبازه....از دختر های بجباز خوشم میاد واسه همینم آوردمش
ته:آهان....خوب من اومده بودم همینو بگم
کوک: میخوای بری؟
ته: آره
کوک: وایسا دیگه یکم بمون بعد برو
ته: اوکی یکم میمونم بعد میرم
فک نمیکردم انقدر زود شرط ها رو کامل کنید!
مرسی از همتون♥︎
یا شب یا فردا پارت بعدیو میزارم♡
سناریو ها هم موندن سعی میکنم اونا هم بزارم♡
۲۷.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.