پارت دهم
#ازدواج_اجباری
*(ویو جونگکوک)*
صبح شده بود
بعد اینکه با بچه ها صبحانه رو خوردیم یهو لیسا پرسید
لیسا:امروز با اون دختره چیکار می کنیم
جونگکوک:بهش شک وصل میکنیم و یکم اذیتش میکنیم و زنگ میزنیم باباش تا سریع بیاد
جیمین:اما اون شک خیلی خیلی درد داره
جونگکوک:خب داشته باشه
جیمین سکوت کرد اما چهره ی نگرانی داشت
چرا؟ این بشر دیونست نگرانه ی دختره غریبه شده.
جنی:ام.. حالا میشه بهش شک نزنیم
قبل اینکه حرف بزنم لیسا گفت
لیسا:ببخشید جنی جان اما گرگان گرفتیمش هتل نیوردیمش
جونگکوک:لیسا درست میگه بهتره دیگه راجب این موضوع حرف نزنیم تا بعد صبحانه
همه حرف منو تایید کردن
یونا هم اومدو و اینا
*(فلش بک به جلو) *
دست یونا رو گرفتم
جونگکوک:خوشگله من باهام قهره؟
یونا:جونگکوک من باید ب..
دستش گرفتم و بوسه ای به لبش زدم که همراهی کرد
یونا:قول بده دیگه تکرار نشه
جونگکوک:چشم فندوق کوچولو
دستشو گرفتم و به جیمین گفتم تا ا/ت رو ببره به سمت انبار
*(ویو جیمین) *
به سمت اتاق ا/ت رفتم
خیلی ناز خوابیده بود..
دلم نمیخواست اذیتش کنم اون شک واقعا درد بدی داشت
اون دختر نباید بخاطر بابای کثیفش اذیت بشه
دقیقا داره تاوان کارای احمقانه پدرشو پس میده
جیمین:ا/ت بیدار شو لطفا
ا/ت:بزار بخوابمم(با صدای خوابالو)
مجبور شدم بیدارش کنم
جیمین:ا/ت منو ببخش
ا/ت:برای چی دیونه شدی
جیمین:برای این
دستمال و برداشتم و روش داروی خواب آور ریختم و به دهن ا/ت زدم
بیهوش توی بغلم افتاده بود
جیمین:منو ببخش واقعا معذرت میخوام(با صدای ناراحت)
بردمش به سمت انبار روی صندلی نشوندمش
طناب برداشتم و بستمش
بهش خیره شدم
اون صورت وقتی خوابیده بود زیادی خوشگل شده بود اون دختر بی نظیره
سری به خودم اومدم که جونگکوک تهیونگ اومدن
جونگکوک:این کی بیدار میشه؟
جیمین:تقریبا 5 دقیقه دیگه
سری به نشانه باشه تکون داد
*(5 دقیقه بعد و ویو ا/ت) *
آروم آروم چشم باز کردم
ا/ت:اینجا کجاست(با صدای آروم)
جونگکوک به سمتم اومد همراه با ی دختری
ا/ت:به رئیس گاوا بازم منو آورد اینجا
یونا:هی دختره ی بی چاک و دهن درست صحبت کن
ا/ت:نکنم چی میشه
یونا:این میشه
گرفت موهام کشید تو مشتش و من جیغ زدم
ا/ت:چیکار میکنی دردم میاد(جیغ)
یونا:تا از جونگکوک من معذرت نخوای ولت نمیکنم
ا/ت:عمرا
شدت کشیدن بیشتر کرد که قشنگ داشت موهام کنده میشد
مجبور شدم بگم معذرت میخوام
ا/ت:باشه باشه معذرت میخوام جونگکوک
گیسم ول کرد حسابی میسوخت
جونگکوک:فندوق کوچولوی منو
یونا واسش ادا اوسول اومد
روانیا
بقیه گاوا هم اومدن حالا همه شون جمع شده بودن
تهیونگ:شک رو وصل کنید
جیمین:حالا لازمه؟
اون جیمین بود. کسی که دیشب فکر میکردم از تمام اینا بهتره اما نگو بدتر بود
به جیمین نگاه کردم گفتم
ا/ت:ازت متنفرم عوضی
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.