پارت یازدهم
#ازدواج_اجباری
*(ویو ا/ت) *
جیمین با حالت ناراحتی منو نگاه میکرد
انگار که دلش میخواد همین الان انقد ازم معذرت بخواد که نگو
اما با عذر خواهی حل میشه؟ نه اصلا پس بمیره
لیسا:هوش دختره ی بیشعور با دوست من درست حرف بزنا
تا خواستم چیزی بگم جیمین گفت
جیمین:بیخیال لیسا تمومش کن
لیسا:اما باید بفهمه چی میگه
جونگکوک:بسه دیگه شما دوتا هم شک رو وصل کنید
شک.. نه نه......
ا/ت:شک چیه... نه... لطفا منو دلم کنید نه (با جیغ)
یونا و لیسا به سمتم اومدن و شک بستن
یونا:خودتو پدرت دوتا اشغال کثیفین
ا/ت:دستمو ول کن این چیه
اما میدونی چیه به کثیفی تو نمیرسیم
لیسا دستمو فشار داد گفت
لیسا:خفشو دهنتو ببند دختره ی بی خانواده
میخواستم چیزی بگم اما ترسی که داشتم جلومو گرفت
میترسیدم اما نباید وانمود میکردم
تهیونگ:شک رو متصل کنید
جیمین:جونگکوک لطفا حتما راه دیگه تی هم هست
جنی دست جیمین رو با ناراحتی کشید
جونگکوک:به تو هیچ ربطی نداره بس کن(با داد)
دکمه فشار داد که درد تمام بدنم گرفت و لرزید
*(ویو جیمین)*
به ا/ت خیره شده بودم
بد میلرزید
دستمو مشت کردم و تا خواسنم حمله کنم
جنی جلو دارم شد و آروم در گوشم گفت
جنی:آروم باش لطفا خواهش میکنم بخاطره منم شده کاری نکن
*(جونگکوک)*
هرکی هم بود دلم به حالش ی دقیقه سوخت
ولی اون پدرش باید تاوان کاراشو دونه به دونه پس بده
پس ذات این دختر هم به پاپای کثیفش میره مطمعین هستم
*(ا/ت*)
شک نگه داشتن
کل دنیا دوره سرم چرخید و تنم از شدت سوزش داشت فریاد میزد
چشام سیاهی میرفت و فقط میخواستم بمیرم درد کل بدن منو گرفت
که یهو دهنم باز شد
ا/ت:مرتیکه عوضی تورو هیچ کسی دوست نداره تو اون قدر بی رحم هستی که پدره من خانوادت رو ازت دور کرد تو لیاقت هیچکس نداری تو باید تو تنهایی بمیری حتی مادر پدرت هم تورو دوست ندارن واسه همینه نیستن مرتیکه یتیم بی خانواده
که با تو دهنی که توسطش بهم خورد سکوت کردم
دردی که اون مشت داشت از درد شک هم بدتر بود
جیمین:هی هی هی چیکار میکنی دیونه
جیمین به سمتم اومد و گفت
جیمین:ا/ت ببخشید معذرت میخوام ا/ت حالت خوبه تورو خدا ی چیزی بگو ا/ت
مدام اسمم صدا میزد و دونفر داشتن خب صدام میکردن
که با بغض گفتم
ا/ت:یتیم تر از تو منم که حتی پدرمم حاضر نشد بخاطره من کاری کنه
میتونی منو بکشی چون من توی این زندگی هیچی ندارم هیچی تو باز دوست داری اما من تنهام فقط ی اسم مشهور دارم که اونم نمیخوام من فقط توی این زندگی ی خانواده میخواستم ی دوست میخواستم اما هیچکس قادر نشد با من دوست باشه
بغضم ترکید و زدم زیر گریه
*(ویو جونگکوک) *
دستم مشت کردم
بشکنه این دستم
هرچیم بود بازم با این گریه ای که کرد معلوم شد باباش حتی حاضر نمیشه بخاطره دخترش کاری کنه
اون ی عوضیه که به جای اینکه به
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.