پارت پنجم فیک مافیای جذاب من :
پارت پنجم فیک مافیای جذاب من :
(فردا صبح )
+چه نوری میخوره به چشمم کی پرده رو کشیده
(سعی میکنه بچرخه که احساس میکنه یکی بغلش کرده تازه یادش میاد چه اتفاقی افتاده که روش رو به سمت تهیونگ میکنه و میفهمه که تهیونگ خوابه)
+آخی چقدر ناز این بشر دلم میخواد با موهاش بازی کنم و بوسش کنم و تا شب بهش نگاه کنم
-اااااا(خمیازه)
بیداری ات؟
+آره بیدارم ببخشید که اینوری شدم
-وای چرا اینجوری حرف میزنی
اینارو ولش کن از این زاویه ۳برابر خوشگلتری
+م.....ممنون
ولی بنظرم تو از هر زاویه ای جذاب و خوشگلی
-واو ات ممنون 🫠
+خب بیا بلند شیم دیگه
-یکمی بوس ؟؟
+نهههه
-(چشم های مظلوم و کیوت )
+هعی باشه
(خب دیگه بوس کردن همو و بلند شدن )
+سوتینم کجاست آخه
(ات اصلا حواسش نبود که تهیونگ تو اتاقه و شروع کرد به در آوردن لباسش و چرخید که متوجه تهیونگ شد و جیغ بلندی کشید
تهیونگ سریع روش رو از اونور کرد و چشماش رو گرفت )
-چیزی ندیدم جیغ نکش
+چرا دیدی دیدی (شروع به گربه کردن کرد ولی خیلی آروم )
(سوتین رو پیدا کرد و پوشید و لباسش رو عوض کرد و داشت گریه میکرد که تهیونگ متوجه شد )
-ات؟ گریه میکنی ؟؟
+نه چیزی نیست فقط ازم فاصله بگیر (با لحن سرد )
-چیزی شده ؟ چرا اینقدر سرد حرف میزنی
+گفتم چیزی نیست دیگه بهم دست نزن
-ات چرا.....
+گفتم چیزی نیست دیگه ولش کن اه (با صدای تقریبا بلند و کلافه )
-صدات رو برای من بلند میکنی ؟
( ات ترسید چون فکر کرد میخواد بزنتش
ات میرفت عقب و تهیونگ همینجوری میومد جلو که بالاخره رسید به ات و دستش رو برد بالا و.............)
بای بای ما رفتیم 😂
(فردا صبح )
+چه نوری میخوره به چشمم کی پرده رو کشیده
(سعی میکنه بچرخه که احساس میکنه یکی بغلش کرده تازه یادش میاد چه اتفاقی افتاده که روش رو به سمت تهیونگ میکنه و میفهمه که تهیونگ خوابه)
+آخی چقدر ناز این بشر دلم میخواد با موهاش بازی کنم و بوسش کنم و تا شب بهش نگاه کنم
-اااااا(خمیازه)
بیداری ات؟
+آره بیدارم ببخشید که اینوری شدم
-وای چرا اینجوری حرف میزنی
اینارو ولش کن از این زاویه ۳برابر خوشگلتری
+م.....ممنون
ولی بنظرم تو از هر زاویه ای جذاب و خوشگلی
-واو ات ممنون 🫠
+خب بیا بلند شیم دیگه
-یکمی بوس ؟؟
+نهههه
-(چشم های مظلوم و کیوت )
+هعی باشه
(خب دیگه بوس کردن همو و بلند شدن )
+سوتینم کجاست آخه
(ات اصلا حواسش نبود که تهیونگ تو اتاقه و شروع کرد به در آوردن لباسش و چرخید که متوجه تهیونگ شد و جیغ بلندی کشید
تهیونگ سریع روش رو از اونور کرد و چشماش رو گرفت )
-چیزی ندیدم جیغ نکش
+چرا دیدی دیدی (شروع به گربه کردن کرد ولی خیلی آروم )
(سوتین رو پیدا کرد و پوشید و لباسش رو عوض کرد و داشت گریه میکرد که تهیونگ متوجه شد )
-ات؟ گریه میکنی ؟؟
+نه چیزی نیست فقط ازم فاصله بگیر (با لحن سرد )
-چیزی شده ؟ چرا اینقدر سرد حرف میزنی
+گفتم چیزی نیست دیگه بهم دست نزن
-ات چرا.....
+گفتم چیزی نیست دیگه ولش کن اه (با صدای تقریبا بلند و کلافه )
-صدات رو برای من بلند میکنی ؟
( ات ترسید چون فکر کرد میخواد بزنتش
ات میرفت عقب و تهیونگ همینجوری میومد جلو که بالاخره رسید به ات و دستش رو برد بالا و.............)
بای بای ما رفتیم 😂
۸.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.