سنجو: هه هه هه گودرت. مایکی، ایزانا از اینکه لیلی اول میا
سنجو: هه هه هه گودرت. مایکی، ایزانا از اینکه لیلی اول میاد پیش من، میخواین گریه کنین؟ پس گریه کنین بی تربیتا، هه😌
سانزو: هوی سنجو، با مایکی درست صبحت کنااااا
سنجو: اگه نکنممم؟؟؟؟
ران: آخ جون دعوا
ریندو: بیا بگیر این پفیلا رو
تاکئومی: به منم پفیلا بدین
کوکونوی: خب، رو کی شرط ببندم؟
*و جنگ جهانی سوم،بین سنجو و سانزو آغاز میشود*
*همین زمان،سوزومه،خرید با دوستاش *
ذهن سوزومه: اخخخخخ جوننننن!!!! بلاخرع لباس مورد علاقم رو با اون گردنبند ظریف خریدمممم، گیلیلیلیلیلیلیللیللیللیلی
،خب، راسیاتش، کسی بجز خانوادم و سنجو نمیدونه من یه مدلم، و صدرصد ازداوجم سر و صدای بدی به پا میکنه، خدایا به خیر بگذرون
دوست سوزومه: هی، سوزو، خوبی؟
سوزومه: اره اره، اوکیم، فعلا بعدا میبینمتونن♡
*سوزومه سوار ماشینش شد *
سوزومه: هوفففففف، لعنتی، خدا لعنت کنه، چیکار کنم حالا؟ اگه اون دوتا مخالفت کنن که شغلمو به عنوان یه مدل ادامه ندم چی؟ اگه دشمناشون منو بدزدن چی؟ اگه حامله شدم چییییی؟؟؟؟ هوف آروم باش، آروم باش، نفس عمیق بکش، باید برم پیش سوزویاکا، داداش کاکوچو میگفت اون خیلی عاقل بوده، من خیلی خوب قیافش رو یادم نیست، حالا به هرحال میرم یکم باهاش صحبت کنم
*سوزومه یه دسته گل رز خرید و رفت قبرستون*
سوزومه: سوزویاکا، سوزویاکا آها پیداش کردم
*سوزومه دست گل رو روی قبر سوزویاکا گذاشت و کنار قبر نشست*
سوزومه: خب، سلام داداشی که اصلا یادم نیست صورتت چه شکلی بوده، به هرحال، کمک، واقعا به کمکت نیاز دارم، نمیدونم تو چه وضعی گیر کردم، ذهنم سگی درگیره، بابام روش نمیشه تو چشمام نگاه کنه، مامانم داره به هر دری میزنه که اون پولو جور کنه، سوزویا داره دیوونه میشه چون نمیتونه ازم محافظت کنه، از وقتی ام که فهمیده من باید زن دوتا مافیا شم، دیوونه تر شده، خستم شدم، این رئیسمم هی میگه بیا اینجا نمایش مدل داریم، بیا اونجا و فلان و بَمان، من دیوونه ی شغلمم، واقعا نمیدونم اگه اون دوتا نذارن ادامه اش بدم، چیکار کنم، اوف، ای کاش کاکوچو یا سنجو جزو بونتن بود، لااقل یکم راحت تر بودم، و واقعا ممنونم که بهم گوش دادی، دلم خیلی پر بود
*سوزومه خم شد و سنگ قبر رو بوسید و رفت دوباره سوار ماشینش شد و به سمت خونشون رانندگی کرد و بعد یه مدت رسید*
*زنگ درو زد*
☆پایان پارت 9☆
ادمین: عاشق کامنتاتونمممممم، یعنی میخونماااا، ذوق میکنم سگی، خیلی خوبه، یا هم از خنده جر میخورم، ممنونم❤🥹 فقط این فیک مثل خواهران و برادران پایانی نداره🤣🤣😌
سانزو: هوی سنجو، با مایکی درست صبحت کنااااا
سنجو: اگه نکنممم؟؟؟؟
ران: آخ جون دعوا
ریندو: بیا بگیر این پفیلا رو
تاکئومی: به منم پفیلا بدین
کوکونوی: خب، رو کی شرط ببندم؟
*و جنگ جهانی سوم،بین سنجو و سانزو آغاز میشود*
*همین زمان،سوزومه،خرید با دوستاش *
ذهن سوزومه: اخخخخخ جوننننن!!!! بلاخرع لباس مورد علاقم رو با اون گردنبند ظریف خریدمممم، گیلیلیلیلیلیلیللیللیللیلی
،خب، راسیاتش، کسی بجز خانوادم و سنجو نمیدونه من یه مدلم، و صدرصد ازداوجم سر و صدای بدی به پا میکنه، خدایا به خیر بگذرون
دوست سوزومه: هی، سوزو، خوبی؟
سوزومه: اره اره، اوکیم، فعلا بعدا میبینمتونن♡
*سوزومه سوار ماشینش شد *
سوزومه: هوفففففف، لعنتی، خدا لعنت کنه، چیکار کنم حالا؟ اگه اون دوتا مخالفت کنن که شغلمو به عنوان یه مدل ادامه ندم چی؟ اگه دشمناشون منو بدزدن چی؟ اگه حامله شدم چییییی؟؟؟؟ هوف آروم باش، آروم باش، نفس عمیق بکش، باید برم پیش سوزویاکا، داداش کاکوچو میگفت اون خیلی عاقل بوده، من خیلی خوب قیافش رو یادم نیست، حالا به هرحال میرم یکم باهاش صحبت کنم
*سوزومه یه دسته گل رز خرید و رفت قبرستون*
سوزومه: سوزویاکا، سوزویاکا آها پیداش کردم
*سوزومه دست گل رو روی قبر سوزویاکا گذاشت و کنار قبر نشست*
سوزومه: خب، سلام داداشی که اصلا یادم نیست صورتت چه شکلی بوده، به هرحال، کمک، واقعا به کمکت نیاز دارم، نمیدونم تو چه وضعی گیر کردم، ذهنم سگی درگیره، بابام روش نمیشه تو چشمام نگاه کنه، مامانم داره به هر دری میزنه که اون پولو جور کنه، سوزویا داره دیوونه میشه چون نمیتونه ازم محافظت کنه، از وقتی ام که فهمیده من باید زن دوتا مافیا شم، دیوونه تر شده، خستم شدم، این رئیسمم هی میگه بیا اینجا نمایش مدل داریم، بیا اونجا و فلان و بَمان، من دیوونه ی شغلمم، واقعا نمیدونم اگه اون دوتا نذارن ادامه اش بدم، چیکار کنم، اوف، ای کاش کاکوچو یا سنجو جزو بونتن بود، لااقل یکم راحت تر بودم، و واقعا ممنونم که بهم گوش دادی، دلم خیلی پر بود
*سوزومه خم شد و سنگ قبر رو بوسید و رفت دوباره سوار ماشینش شد و به سمت خونشون رانندگی کرد و بعد یه مدت رسید*
*زنگ درو زد*
☆پایان پارت 9☆
ادمین: عاشق کامنتاتونمممممم، یعنی میخونماااا، ذوق میکنم سگی، خیلی خوبه، یا هم از خنده جر میخورم، ممنونم❤🥹 فقط این فیک مثل خواهران و برادران پایانی نداره🤣🤣😌
۷.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.