پارت

پارت۴

داشتنت زیباست

ویو ا.ت
بلند شدم که ‌بلند شد و از جلو تر رفت و درو باز کرد و سمتم برگشت وگفت

+ اگر کسی از کارمندا سوال پیچت کرد جواب نمیدیا مخصوصا دخترای طبقه۳...باشه؟!(لبخند)

- باش(لبخند)(از در بیرون رفتیم و تو راه رو قدم میزدیم که گفت)

+اینجا طبقه شیشمه و اینجا ۷تا اتاق و دفتر داره....۳تاشون ماله جلساته یکیشون ماله پروژه هاعه و یکیش ماله من و یکی دیگه ماله ته...ولی ته بیشر اوقات پیشه منه و اخری هم اشپزخونس(لبخند)(بدون اینکه نگاش کنم گفتم)

- اووو...اوپا(خیلی خوبه که باهام سعی میکنه راحت باشه....یه پسر مثله تهیونگ اوپای خودم که حواسش بهم هست....از رفتار دیشبش فکر میکردم مغرور باشه ولی خیلی مهربونههه!)

+بله؟(نگاش کردم)

- من از کجا میتونم اب بخورم؟...تشنمه

+(نفس عمیقی کشیدم) چرا از تو دفترم نخوردی ؟ ..هوووففف بیا از تو اشپز خونه بهت بدم(کلافه)(رفتم سمت اشپز خونه و زیر لب گفتم) حالا میفهمم تهیونگ چقد زجر میکشه..دختره ی فسقلی اخه یعنی چی ...فا//ک مثل بچه ها رفتار میکنه!

- هی!....صداتو میشنوممم..من فقط تشنمه( فکر نمیکردم انقد زود حرفمو پس بگیرم ولی واقعا مثله ته اوپا رومخ و مهربونه)

+ خب بشنو! واقعیته فسقلی!(رفتم تو اشپز خونه و اونم دنبالم میومد)

- ایشش(اخم کیوت)(رفتیم تو اشپزخونه...البته اشپزخونه نبود که یه خونه بود انگار...همه چیز داشت تخ//ت خ/واب٬کمد٬اشپزخونه مجهز٬کاناپه٬میز غذا خوری ٬میز واینه و دوتا در که انگار دستشویی و حموم بودن ...تمش مشکی و طلایی بود )..واووووو اینجا رسما خونس(شوکه)

+اوهوم(رفتم سمت میزم که اینه داشت و عطرمو برداشتم و کمی زدم)

- اینجا زندگی میکنی؟!

+ نه فسقلی مثله اینکه همین دیشب منو رسوندین خونم....فراموشکاری چیزی هستی؟!.اینجا بیشتر برا وقتاییه که کارام زیاده و شرکتم یا برا استراحتم دیگه خونه بر نمیگرد استراحت کنم بیشتره اوقاتبا تهیونگ اینجا وقت میگذرونیم.....تو مگه اب نمیخواستی از یخچال بردار من فقط(ساعت مچیمو نگا کردم)۴۵مین وقت دارم

-(یخچال و باز کرد که با کلی خوراکی و غذا رو به رو شدم...البته دوطبقش فقط شیرموز بود...۱ بطری اب برداشتم و درو بستم و کمی اب خوردم..) شیر موز دوس داری؟

+ نوشیدنیه مورده علاقمه!(لبخند)

- منم شیرکاکائو شیرموز دوس دالم(کیوت)....گفتم شاید بخوای بدونی(خنده)

+ اوکی بریم(رفتیم و بلاخر رسیدیم طبقه ۳ ...طبقه ای که سولی دختره همکاره پدرم اونجاس و پدرم هر بار راجبش باهام حرف میزنه تا باهاش برم سر قرار و باهاش ازدواج کردنم....بخاطر همینم پدرم گذاشتش تو شرکتم و مجبورم کرد جزوی از کارمندام بشه....یبار باهم حرف زدیم...اون دوسم داره ولی من...نه!.الان بهترین وقته من قلبم برای اولین بار لرزید و ا.ت باعثش بوده حالا فقط باید کاری کنم تا ا.ت تا اینجاس سولی رو ازم دور کنه.....ا.ت میخواست از اسانسور بیرون بره که داخل کشیدمش و روی دکمه ای فشار دادم و اسانسور و بستم )ا.ت

- ب..بله(شوکه)

+ میشه یه کمکی بهم بکنی؟(لبخند)

- من؟چ..چه کمکی؟!(تعجب)

+فقط جلوی لی سولی حرفامو تایید کن و باهم مثله یه رفیقه صیمی...یا..یا مثل دوس پسر یا پارتنر رفتار کن...میشه؟برات جبران میکنم..قول میدم!(لبخند)

- قول دادیاااا(چیزی نیس که ..اتفاقی هم نمیوفته)(نگاهه شرورانه)

+قوله قوله(لبخند خرگوشی)

-بانی کیوتتتت(چقد شبیه خرگوش میخنده...چرا دقت نکرده بودم اون خیلی شبیه خرگوشههه...نا خواسته رو نوکه پاهام رفتم و گونشو بو//سیدم که....

حمایتتت لاوممم
دیدگاه ها (۳)

به اطلاع میرسونم اینو شما هم بدونین

پارت۳داشتنت زیباستویو ا.تبا ذوق رفتمو اماده شدم....بعد صبحون...

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط