هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت110


با فکر کردن به ماهرو شهوت کمی توی وجودم بیدار شد کم کم آماده شدم برای اینکه یه شوهر خوب برای مهتاب باشم و کاری رو که ازم خواستن انجام بدم

دوباره که روی تنش خیمه زدم مهتاب با تعجب گفت
_زیادی بزرگ نیست؟
پوزخندی بهش زدم و گفتم
همینو میخواستی نکنه پشیمون شدی؟

سرشو تکون داد و گفت
پشیمون نشدم فقط آروم باشه میترسم!

پاهاش رو شکمش جمع کردم خودم باهاش تنظیم کردم نگاه کردن به صورتش حس خیانت بهم میداد خیانت به عشقی که بزرگیش برای بقیه آدما قابل درک نبود
چشمامو بستمو با تصور اینکه این دختر ماهروعه واردش کردم
صدای جیغش و زیر دستم خفه کردم چشمای از حدقه بیرون زده شو و تماشا نکردم
این دختر ماهرو ی من نبود
احساس میکردن با خاک یکسان شدم ویران شدم
احساس می کردم تمام زندگیم خاکستر شد آرزوها دلخوشی هام خواسته هام ...

این بار دیگه عصبی بودم وقتی عصبی بودم برام اهمیتی نداشت این دختر اولین بارشه و تخت خواب من پر از خونه
عصبانی خودمو بهش می کوبیدم و صداشو زیر دستم خفه کرده بودم

طوری اینکارو میکردم که تخت میلرزید خودم احساس می کردم که به سختی دارم داخلش عقب و جلو می شم اما به قدری عصبی بودم که دلم بخواد همین الان زیر دستام جون بده تا خلاص بشم ازش
این دختر دردسر و عذابم شده بود و من نمی خواستمش....


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

#هوس_خان👑#پارت111از من بچه می خواستن؟ یه نطفه توی شکمم مهتاب...

#هوس_خان👑#پارت112رفتم و بین درختان خودمو گم کردم هرچه فریاد ...

#هوس_خان👑#پارت109انگشتم روی لبش گذاشتم و گفتم ساکت باش میخوا...

#هوس_خان👑#پارت108هر قدمی که از اون اتاق از ادن خونه دور می ش...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 14ویو جونکوکخم شدم. نزد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط