هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت109


انگشتم روی لبش گذاشتم و گفتم ساکت باش میخوان تمومش کنم به سمت تخت بردمشو مجبورش کردم دراز بکشه
هر وقت دیگه ای بود با دیدن یه زن نیمه برهنه شهوتم بیدار می شد فکرم خراب بود قلبم ذهنم پیش ماهرو بود.


نفس گرفتم داشتم خفه میشدم
چرا با من اینکارو میکردن چرا با ماهرو تهدیدم می کردن؟
به هر سختی تمام لباسش از تنش جدا کردم اون برهنه جلوی روم دراز کشیده بود و من حتی
حال درستی نداشتم
حالم غریب بود خیلی غریب

انگار خوشش اومده بود از این کارم که دستاش بالا اومد و شروع کرد به در آوردن پیراهنی که تنم بود
قبلاً زود داغ می شدم و دیر ارضا الان اصلاً شهوتی تو وجودم حس نمی کردم چیزی توی وجودم بیدار نشده بود.

برهنه روی تخت نشسته بودم و این بار مهتاب بود که جلوی پام نشسته بود سعی میکرد بیدارش کنه
اما انگار این چیزا حالیش نبود اما انگار اونم ماهرو می خواست
درر بزرگی بود احساس می کردم قلبم داره از جا کنده میشه
نمیتونستم نمیتونستم
با کنار زدن مهتاب چنگی به موهام زدم دور خودم چرخیدم به زمین و زمان فحش دادم
انا باید اینکارو میکردم من از پسش برمی آمدم اولین‌بار اینقدر خراب بودم
زمزمه کردم من می تونم می تونم
با فکر کردن به تن ظریف و موهای طلایی لب های صورتی رنگ ماهرو
با فکر کررن
به تنش که وقتی میترسید لرز میکرد وقتی جنون منو حس داغ می شد


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۴)

#هوس_خان👑#پارت110با فکر کردن به ماهرو شهوت کمی توی وجودم بید...

#هوس_خان👑#پارت111از من بچه می خواستن؟ یه نطفه توی شکمم مهتاب...

#هوس_خان👑#پارت108هر قدمی که از اون اتاق از ادن خونه دور می ش...

#هوس_خان👑#پارت107اما مارال عصبانی گفت _میفهمی داری چی میگی ا...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط