در زندگی شب هایی است که

در زندگی شب هایی است که

از فکر و خیال به مرگِ خود راضی می شوی...

آنقدر بر سر ِ زبانِ تنهایی می افتی که

دیگر نه از قرصهای خسته اعصاب کاری بر می آید...

نه از سیگارهای تو سری خورده...

تنها می نشینی و مــشــقِ مـــــــــرگ می کنی...



"ساعت7:00 صب...
کار ماها دیگه از 5:00 گذشت...
منو بشناس از سرگذشت"
دیدگاه ها (۵)

بارها پیش آمده استکه آجری از دست یک بناکیسه ای سیمان از شانه...

کافه ها تعطیلخیابان ها یکطرفهکوچه ها بن بستهوا آلودهساعت ها ...

نویسنده ها قلم را می بوسنداز نوشتن دست میکشندفوتبالیست ها تو...

گریسته بود آن شبکسی که از تنهایی می ترسیدو از تاریکیو از هجو...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط