ارباب هوس باز
#ارباب_هوس_باز
#یونا
#p4
اون که همون مرد دیشب بود یعنی وای نه این غیر ممکنه که اون همون قمار باز مشهور کره باشه
~تووووووو
+گفتم که دباره همدیگرو می بینیم
~چرا منو اوردی اینجا
+چون پدرت تو خمار باخت و تورو به من داد و از الان بعد هر کاری که دوست دارم باهات میکنم اجوما قوانین رو بهت گفته و لی یکیشو نگفته
~ا... و.... ن... چ... ی... ه
+چرا لکنت گرفتی
~چون ازت میترسم
+برا یک قانون بهت بگم
~ب... گو
+هر موقع که دلم خواست میکنمت فقط تورو
~چرا من
+واس کمکه دیشبم
~چرا کمکم کردی
+چون تو مال منی
~بیخیال من برا تو نیستم
+صبر منو لبریز نکن(عصبی. داد)
~میکنم(داد)
راوی(تا اینو گفتم بلند شد داشت بهم نزدیک می شد من همی میرفتم عقب که رسیدم به دیوار و اون بهم نزدیک شد توریکه فقط یک سانت از هم فاصله داشتیم دست هامو گرفت بالا سرم و پاهمو تو پاهاش قفل کرد بعد لبش رو گذاشت رو لبم من هم شوکه شده بودم و هرکت نمی دادم بعد یک دندون از لبم گرفت توری که خون داشت می یومد بعد ولم کرد و گفت)
+بیبی امشب بیا پیشم
~من بیبی تو نیستم
+چرا هستی
راوی (بعد از اوتاق رفتن بیرون و رفتم تو اوتاقم داشتم گریه میکردم و یه فکری به سرم زد که فرار کنم)
شب شد
ویو ا/ت
یک لباس مشکی پوشیدم و رفتم بیرون انقدر دویدم که دیدم یه و بعد یه ون مشکی دیدم و گفتم کمک کمک
ویو کوک
داشتم درمورد ات حرف میزدم و بعد فهنیدم دکتره دیدم یه نفر لباس مشکی میگه کمک پیاده شدم دیدم ات
ویو ات
ون وایساد دیدم چیمین و کوک و حین پیاده شدن تعجب کردم که کوک گفت
+میبینم که فرار کردی بچه ها بگیرینش
~کوک گو.. ه خودممممم
+دیگه نمیشه
رسیدیم عمارت...........
#یونا
#p4
اون که همون مرد دیشب بود یعنی وای نه این غیر ممکنه که اون همون قمار باز مشهور کره باشه
~تووووووو
+گفتم که دباره همدیگرو می بینیم
~چرا منو اوردی اینجا
+چون پدرت تو خمار باخت و تورو به من داد و از الان بعد هر کاری که دوست دارم باهات میکنم اجوما قوانین رو بهت گفته و لی یکیشو نگفته
~ا... و.... ن... چ... ی... ه
+چرا لکنت گرفتی
~چون ازت میترسم
+برا یک قانون بهت بگم
~ب... گو
+هر موقع که دلم خواست میکنمت فقط تورو
~چرا من
+واس کمکه دیشبم
~چرا کمکم کردی
+چون تو مال منی
~بیخیال من برا تو نیستم
+صبر منو لبریز نکن(عصبی. داد)
~میکنم(داد)
راوی(تا اینو گفتم بلند شد داشت بهم نزدیک می شد من همی میرفتم عقب که رسیدم به دیوار و اون بهم نزدیک شد توریکه فقط یک سانت از هم فاصله داشتیم دست هامو گرفت بالا سرم و پاهمو تو پاهاش قفل کرد بعد لبش رو گذاشت رو لبم من هم شوکه شده بودم و هرکت نمی دادم بعد یک دندون از لبم گرفت توری که خون داشت می یومد بعد ولم کرد و گفت)
+بیبی امشب بیا پیشم
~من بیبی تو نیستم
+چرا هستی
راوی (بعد از اوتاق رفتن بیرون و رفتم تو اوتاقم داشتم گریه میکردم و یه فکری به سرم زد که فرار کنم)
شب شد
ویو ا/ت
یک لباس مشکی پوشیدم و رفتم بیرون انقدر دویدم که دیدم یه و بعد یه ون مشکی دیدم و گفتم کمک کمک
ویو کوک
داشتم درمورد ات حرف میزدم و بعد فهنیدم دکتره دیدم یه نفر لباس مشکی میگه کمک پیاده شدم دیدم ات
ویو ات
ون وایساد دیدم چیمین و کوک و حین پیاده شدن تعجب کردم که کوک گفت
+میبینم که فرار کردی بچه ها بگیرینش
~کوک گو.. ه خودممممم
+دیگه نمیشه
رسیدیم عمارت...........
۳.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.