چند دقیقه دلت را آرام کن
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_نوزدهم
-اهم اهم…شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!
-نه…شما حرفاتونو بزنین. اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید.
-حرفات برام مهم بود، ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام . ولی معمولا
دختر خانم ها میپرسن و آقا
پسر باید جواب بده
-خوب این چیزها رو بلدینا… معلومه تجربه هم دارین
-نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه، به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد
و چند دقیقه دیگه سکوت
. .
-راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میذاری چه قدر با کمال شدی. البته نمیخوام
نظری درباره پوششت بدما،
چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد
ازدواج فقط به خودت مربوطه و
باید خودت انتخاب کنی.
از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم، تو
ذهنم میگفتم الان اگه سید
جای این نشسته بود چی میشد. یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم
و ایشون از خلقت کائنات تا
دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و اخر سر گفتم:
-اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون
-بفرمایین… اختیار ما هم دست شماست خانم
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش! وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان
سریع گفت: وایییی چه قدر
به هم میان..ماشا الله…ماشا الله
بابام پرسید خب دخترم؟!
منم گفتم : نظری ندارم من
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه… باید فک
کنن
مادر احسانم گفت : آره خانم… ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو، عیبی نداره.
پس خبرش با شما.
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم: لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نذارید!
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی
ماشینشون چیه؟! میدونی
پدره چیکارست؟! میدونی خونشون کجاست؟!
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که
-آفرین به تو… معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون
نیست!
-شب بخیر..من رفتم بخوابم
اونشب رو تا صبح نخوابیدم، تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد. یه بار خودم با
لباس عروس کنار سید تصور
می کردم، اما اگه نشه چی؟! یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور
میکردم، داشتم دیوونه میشدم… از
خدا یه راه نجات میخواستم. خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن
دیگه…
…
#قسمت_نوزدهم
-اهم اهم…شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!
-نه…شما حرفاتونو بزنین. اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید.
-حرفات برام مهم بود، ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام . ولی معمولا
دختر خانم ها میپرسن و آقا
پسر باید جواب بده
-خوب این چیزها رو بلدینا… معلومه تجربه هم دارین
-نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه، به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد
و چند دقیقه دیگه سکوت
. .
-راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میذاری چه قدر با کمال شدی. البته نمیخوام
نظری درباره پوششت بدما،
چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد
ازدواج فقط به خودت مربوطه و
باید خودت انتخاب کنی.
از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم، تو
ذهنم میگفتم الان اگه سید
جای این نشسته بود چی میشد. یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم
و ایشون از خلقت کائنات تا
دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و اخر سر گفتم:
-اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون
-بفرمایین… اختیار ما هم دست شماست خانم
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش! وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان
سریع گفت: وایییی چه قدر
به هم میان..ماشا الله…ماشا الله
بابام پرسید خب دخترم؟!
منم گفتم : نظری ندارم من
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه… باید فک
کنن
مادر احسانم گفت : آره خانم… ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو، عیبی نداره.
پس خبرش با شما.
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم: لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نذارید!
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی
ماشینشون چیه؟! میدونی
پدره چیکارست؟! میدونی خونشون کجاست؟!
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که
-آفرین به تو… معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون
نیست!
-شب بخیر..من رفتم بخوابم
اونشب رو تا صبح نخوابیدم، تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد. یه بار خودم با
لباس عروس کنار سید تصور
می کردم، اما اگه نشه چی؟! یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور
میکردم، داشتم دیوونه میشدم… از
خدا یه راه نجات میخواستم. خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن
دیگه…
…
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.