set me free
#set_me_free
#پارت_29
نتونستم وزن تنم رو تحمل کنم و در جا نشستم
* چاق.و...دستای خو.نی.... گریه تی.که تی.که شده
دختری که بهم التم.اس میکنه ولش کنم بره.......و.......*
چشمام رو باز کردم
نشستم بالا نمیومد
اشک توی چشمام جمع شد
پس مامان راست میگف
من چه کارایی که با این دست هام نکرده بودم
به دستام نگاه کردم خو.نی بود
جای سالم نمونده بود روی دستم
شروع کردم با همون دستای خ.ونی ضربه زدن بع مغزم : نه نه این من نيستم نه اینا خاطره نیستن نهههههه
از گریه زیاد بریده بریده دیگه حرف میزدم
از همه خاطرات فقط سویونم اذیتم میکرد
* توی کلبه داشتیم غذا میخوردیم
خیلی خوشحال بودم ولی انگار میا ناراحت بود
یهو قاشقش رو روی زمین گذاشت : جیمینا بیا بهم بزنیم
لبخندم جمع شد گفتم : چی؟ چرا؟
گفت: فقط دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم
: دلیلش چیه؟
: هیچی
: بهت میگم چرا اینجوری میکنی؟
داد زد و با گریه گفت : یکی بهم گفته تو مشکل رو.انی داری
: چی؟
: آره تو مشکل داری بهم نگفته بودی اصلا من یکی دیگه رو دوس.ت دارم
از اینجا بود که دیگ نفهمیدم چی شد
کلاه مشکی ام رو روی سرم گذاشتم و با چا.قو سمتش رفتم : هی جیمین داری داری چیکار میکنی اونو بذار زمین
لبخند میزدم و جلو میرفتم
شروع کرد به گریه کردن
: خواهش میکنم اونو بذار زمین
دوید سمت صندلی و به سمتم پرت کرد ولی بهم نخورد
پاش به چیزی گیر کرد و خورد زمین
حالا گریه و داد و جی.غ همه با قاطی شده بودن میگفت : خواهش میکنم جیمین خواه
چا.قو رو بهش فرو کردم
ساکت شده بود
فقط بهم نگاه میکرد
دست خو.نیش رو روی صورتم کشید و به زور گفت: ج ج ج جمین
ولش کردم و گوش ندادم میخواد چی بگه
به سمت ماشین رفتم و سوار شدم و وقتی به خودم اومدم و دستم رو خو.نی دیدم تصا.دف کردم
چون خودم خ.ونی بودم ک.سی نفهمید کع بیشتر خو.نی که روی من ریخته مال میا بوده*
قلبم رو گرفتم
حالم از خودم بهم میخورد
فقط هنوز یک مسئله مونده بود : کی ل.باس رو گذاشته بود توی اتاقم؟؟؟؟؟ کی به میا درموردم گفته بود وقتی هیچک.س خبر نداره؟
`°
#پارت_29
نتونستم وزن تنم رو تحمل کنم و در جا نشستم
* چاق.و...دستای خو.نی.... گریه تی.که تی.که شده
دختری که بهم التم.اس میکنه ولش کنم بره.......و.......*
چشمام رو باز کردم
نشستم بالا نمیومد
اشک توی چشمام جمع شد
پس مامان راست میگف
من چه کارایی که با این دست هام نکرده بودم
به دستام نگاه کردم خو.نی بود
جای سالم نمونده بود روی دستم
شروع کردم با همون دستای خ.ونی ضربه زدن بع مغزم : نه نه این من نيستم نه اینا خاطره نیستن نهههههه
از گریه زیاد بریده بریده دیگه حرف میزدم
از همه خاطرات فقط سویونم اذیتم میکرد
* توی کلبه داشتیم غذا میخوردیم
خیلی خوشحال بودم ولی انگار میا ناراحت بود
یهو قاشقش رو روی زمین گذاشت : جیمینا بیا بهم بزنیم
لبخندم جمع شد گفتم : چی؟ چرا؟
گفت: فقط دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم
: دلیلش چیه؟
: هیچی
: بهت میگم چرا اینجوری میکنی؟
داد زد و با گریه گفت : یکی بهم گفته تو مشکل رو.انی داری
: چی؟
: آره تو مشکل داری بهم نگفته بودی اصلا من یکی دیگه رو دوس.ت دارم
از اینجا بود که دیگ نفهمیدم چی شد
کلاه مشکی ام رو روی سرم گذاشتم و با چا.قو سمتش رفتم : هی جیمین داری داری چیکار میکنی اونو بذار زمین
لبخند میزدم و جلو میرفتم
شروع کرد به گریه کردن
: خواهش میکنم اونو بذار زمین
دوید سمت صندلی و به سمتم پرت کرد ولی بهم نخورد
پاش به چیزی گیر کرد و خورد زمین
حالا گریه و داد و جی.غ همه با قاطی شده بودن میگفت : خواهش میکنم جیمین خواه
چا.قو رو بهش فرو کردم
ساکت شده بود
فقط بهم نگاه میکرد
دست خو.نیش رو روی صورتم کشید و به زور گفت: ج ج ج جمین
ولش کردم و گوش ندادم میخواد چی بگه
به سمت ماشین رفتم و سوار شدم و وقتی به خودم اومدم و دستم رو خو.نی دیدم تصا.دف کردم
چون خودم خ.ونی بودم ک.سی نفهمید کع بیشتر خو.نی که روی من ریخته مال میا بوده*
قلبم رو گرفتم
حالم از خودم بهم میخورد
فقط هنوز یک مسئله مونده بود : کی ل.باس رو گذاشته بود توی اتاقم؟؟؟؟؟ کی به میا درموردم گفته بود وقتی هیچک.س خبر نداره؟
`°
۱.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.