set me free
#set_me_free
#پارت_31
دستش رو روی سرم کشید : خوشحالم
پاشد و رفت جلوی پنجره ایستاد
پرسیدم : از جیمین چه خبر؟
: حالش که خوبه.... هنور به کاراش اعتراف نکرده .
الکی نگرانش بودم! اون حالش خوب بود
با یاد آوریش غم بدی به قلبم چنگ زد
دستم رو روی سی.نه ام گذاشتم و به جلو خم شدم
جوآن سراسیمه به سمتم اومد : خوبی؟
: آره آره طوری نیست الان خوب میشم
با کم شدن دردش آروم آروم نشستم
: نباید انقدر به خودت فشار بیاری ، نگران جیمینم نباش اون حتما میره زندان
با نگرانی پرسیدم : زندان؟
سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه و شروع کرد : آره زندان
فراموش کن جیمین رو دیگه
فکر کردی من نمیدونم همش به فکرشی؟
بسه دیگ چقدر به اون میخوایی فکر بکنی بهش؟
اون بهت چا.قو زد
تا فهمید به هوش اومدی فوری اومد تا بکش.تت
دیگه باید چیکار کنه تا ازش بدت بیاد
اون دوس.تت نداره
ل.بم رو شروع کردم به خور.دن و سرم رو پایین انداختم
نفس عمیقی کشید و گفت : درکت میکنم
بعد کمی مکث کرد و گفت : عیبی نداره فقط مواظب خودت باش تا زودتر خوب بشی
اصلا خودم ازت مراقبت میکنم تا زودتر خوب بشی
نمیذارم جیمین دوباره اذی.تت بکنه
باشه؟!
سرم رو تکون دادم
: خوب من دیگه میرم
و از اتاق خارج شد
از لحظه ی اومدنش بغضی گلوم رو چنگ میزد که با رفتنش ترکید
شروع کردم به گریه کردن
: من من باید چیکار کنم؟
چیکار کنم؟
اون چجور تونست
چجور
گریه نذاشت جمله ام رو کامل کنم
رو تختی رو توی مشتم گرفتم
درد میگرفت جای چا.قو وقتی گریه میکردم
انگار زخممهم هنوز باور نکرده که کار جیمینه
آروم روی تخت دراز کشیدم
اش.ک هام رو پاک کردم
از بس این چند روز گر.یه کرده بودم چشمام پف کرده بود و د.رد میکرد
ای کاش هیچوقت به هوش نمیومدم
ای کاش دوباره نمیدیدنش
ای کاش...
خوابم برد
`°• > "
#پارت_31
دستش رو روی سرم کشید : خوشحالم
پاشد و رفت جلوی پنجره ایستاد
پرسیدم : از جیمین چه خبر؟
: حالش که خوبه.... هنور به کاراش اعتراف نکرده .
الکی نگرانش بودم! اون حالش خوب بود
با یاد آوریش غم بدی به قلبم چنگ زد
دستم رو روی سی.نه ام گذاشتم و به جلو خم شدم
جوآن سراسیمه به سمتم اومد : خوبی؟
: آره آره طوری نیست الان خوب میشم
با کم شدن دردش آروم آروم نشستم
: نباید انقدر به خودت فشار بیاری ، نگران جیمینم نباش اون حتما میره زندان
با نگرانی پرسیدم : زندان؟
سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه و شروع کرد : آره زندان
فراموش کن جیمین رو دیگه
فکر کردی من نمیدونم همش به فکرشی؟
بسه دیگ چقدر به اون میخوایی فکر بکنی بهش؟
اون بهت چا.قو زد
تا فهمید به هوش اومدی فوری اومد تا بکش.تت
دیگه باید چیکار کنه تا ازش بدت بیاد
اون دوس.تت نداره
ل.بم رو شروع کردم به خور.دن و سرم رو پایین انداختم
نفس عمیقی کشید و گفت : درکت میکنم
بعد کمی مکث کرد و گفت : عیبی نداره فقط مواظب خودت باش تا زودتر خوب بشی
اصلا خودم ازت مراقبت میکنم تا زودتر خوب بشی
نمیذارم جیمین دوباره اذی.تت بکنه
باشه؟!
سرم رو تکون دادم
: خوب من دیگه میرم
و از اتاق خارج شد
از لحظه ی اومدنش بغضی گلوم رو چنگ میزد که با رفتنش ترکید
شروع کردم به گریه کردن
: من من باید چیکار کنم؟
چیکار کنم؟
اون چجور تونست
چجور
گریه نذاشت جمله ام رو کامل کنم
رو تختی رو توی مشتم گرفتم
درد میگرفت جای چا.قو وقتی گریه میکردم
انگار زخممهم هنوز باور نکرده که کار جیمینه
آروم روی تخت دراز کشیدم
اش.ک هام رو پاک کردم
از بس این چند روز گر.یه کرده بودم چشمام پف کرده بود و د.رد میکرد
ای کاش هیچوقت به هوش نمیومدم
ای کاش دوباره نمیدیدنش
ای کاش...
خوابم برد
`°• > "
۲.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.