حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 5
عاممم ینی منظورم اینه که اومدیم نیکارو ببینیم. میتونیم بیایم تو.؟؟
*بعد نگا به دیا و پانیذ کردم که جفتشون انگشت شصت که به نشونه ی لایک اورده بودن بالا رو دیدم*
مامان نیکا: بله بله حتماا بیاین تو.
*با بچه ها رفتیم تو *
دیانا: مهشاد بیا این بادکنک هارو بگیر
مهشاد: عا راستی بادکنک ها باید دست من میبود. بده به من
پانیذ:*آسانسور رو رد کردیم و رسیدیم به واحدشون. زنگ واحد رو زدم *
بعد چند مین خاله اومد درو باز کرد.
مامان نیکا: سلام دخترا چطورین(باصدای تقریبا بلند)
دیانا: سلام خاله. یکم اروم اومدیم واسه تولد نیکا سوپرایزش کنیم.(اروم)
مامان نیکا: وایی ببخشید معذرت میخوام🤦🏻♀️ بیاین تو
اینم پارت فقط ببخشید که کمه امروز دوتا پارت دیه هم میدممم.... حالا به عشق ستایش یه قلب زرد بفرستید ببینم😂💛✨
part 5
عاممم ینی منظورم اینه که اومدیم نیکارو ببینیم. میتونیم بیایم تو.؟؟
*بعد نگا به دیا و پانیذ کردم که جفتشون انگشت شصت که به نشونه ی لایک اورده بودن بالا رو دیدم*
مامان نیکا: بله بله حتماا بیاین تو.
*با بچه ها رفتیم تو *
دیانا: مهشاد بیا این بادکنک هارو بگیر
مهشاد: عا راستی بادکنک ها باید دست من میبود. بده به من
پانیذ:*آسانسور رو رد کردیم و رسیدیم به واحدشون. زنگ واحد رو زدم *
بعد چند مین خاله اومد درو باز کرد.
مامان نیکا: سلام دخترا چطورین(باصدای تقریبا بلند)
دیانا: سلام خاله. یکم اروم اومدیم واسه تولد نیکا سوپرایزش کنیم.(اروم)
مامان نیکا: وایی ببخشید معذرت میخوام🤦🏻♀️ بیاین تو
اینم پارت فقط ببخشید که کمه امروز دوتا پارت دیه هم میدممم.... حالا به عشق ستایش یه قلب زرد بفرستید ببینم😂💛✨
۶.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.