ازدواج اجباری~♡~پارت۲۶
ازدواج اجباری~♡~پارت۲۶
ته:چی
فلیکس: بازی میکردیم دیگه خیلی خوش میگذشت
شیطونه میگه بزن پارش کن چپ چپ به رونا نگا کردم
فلیکس: مادر زن نمک رو میدید بهم
&بیا پسرم
گ..گفت مادرزن؟؟چرا باید بگه مادر زن مگه..شوهر روناست
ته:چرا میگه مادرزن
رونا:از بچگی گفته دیگه عادتکرده
فلیکس: مادرزن دستت درد نکنه عالی شده
&نوشجان پسرم
رونا ویو:
رفتم آشپزخونه
رونا:چطوری مامانی
&خوبم تو که دیگه سری به مادرت نمیزنی
رونا:بخدا مامان جون سرم خیلی شلوغه
&خب حالا
خاله:دخترم سالاد درست میکنی
رونا اره خاله جون بده من
سالاد درست کردم داشتیم میز رو میچیدیم که فلیکس رو دیدم چقد خوشتیپ شده بود ولی انگار تهیونگ حسودی کرده بود سر سفره یجوری چپ چپ نگام میکرد انگار ارث باباشو خوردم سفره رو جمع کردیم رفتیم تو حال همه نشسته بودن
٪خب رونا چخبر چیکار میکنی
رونا:هیچی بابا جون
&عادت کردین دیگه نه
ته:آره دیگه عادت کردیم
٪بچه ها منو هیون(هیون اسم شوهرخاله روناست) میریم حیاط شطرنج بازی کنیم
ش خ:آره ما رفتیم خوش بگذره
بابام و شوهر خالم رفتن
&خب دیگه شماهم پاشین برین یکاری کنین ماهم میخوایم غیبت کنیم
سوبین:کجا بریم خاله
&چمیدونم فقط مزاحم غیبت ما نشین برین ببینم
رونا:باشه مامان جون پاشین بریم بالا
رونا:میرا بیا ما دوتا باهم وقت بگذریم پسراهم باهم
میرا:فکر خوبیه
سوبین:عهه دخترخاله نامزد منو کجا میخوای ببری ها
رونا:عی بابا توهم با این نامزدت
دست میرا رو گرفتم بردم اتاقم نشستیم رو تخت
رونا:خب میرا چجوری با سوبین آشنا شدی ها
میرا:راستش قضیه طولانی داره
رونا:بگو گوش میدم
میرا:........
تهیونگ ویو:
ایشششش آخه چرا منو با اینا تنها گذشت مگه دستم بهت نرسه رونا میکشمتت
سوبین:بیاین بریم اتاق مهمان
ته:باشه بریم
فلیکس: اسمت تهیونگه
ته:آره
فلیکس: آها میگم تهیونگ تو چطوری با رونا آشنا شدی
ته:خب..ما از بچگی همو میشناختیم ولی من از دانشگاه رفتم آلمان وقتی برگشتم....
فلیکس: بخاطر شرکت مجبورشدین ازدواج کنین
سوبین:فلیکس
فلیکس: چیه مگه خب همه خانواده میدونن
ته:درسته ولی من قانونا همسرشم
فلیکس: منم عشق بچگیشم تازشم شما واقعا همو دوست ندارین و مث بچگی منو رونا شما هم نقش عروس و داماد بازی کردین
ته:منظورت چیه
سوبین:هی بسه دیگه
فلیکس: من میرم پیش رونا
آخرش من زبون این پسره رو..... هوففف تهیونگ آروم باش اونا فقط بچه بودن ولی الان زن رسمی تو عه اروم باش هوففف اعصابم خط خطی شد رفتم بیرون اتاق دیدم.....
رونا ویو:
تشنم شد خواستم برم پایین آب بخورم داشتم از پله ها میوفتادم چشمام رو بستم که یکی منو گرفت اروم چشمامو باز کردم دیدم..فلیکس منو گرفته
رونا:ف..فلیکس منو ول نکنیا
فلیکس: چرا
رونا:عهه دیوونه خ..خب میوفتم
...........
ته:چی
فلیکس: بازی میکردیم دیگه خیلی خوش میگذشت
شیطونه میگه بزن پارش کن چپ چپ به رونا نگا کردم
فلیکس: مادر زن نمک رو میدید بهم
&بیا پسرم
گ..گفت مادرزن؟؟چرا باید بگه مادر زن مگه..شوهر روناست
ته:چرا میگه مادرزن
رونا:از بچگی گفته دیگه عادتکرده
فلیکس: مادرزن دستت درد نکنه عالی شده
&نوشجان پسرم
رونا ویو:
رفتم آشپزخونه
رونا:چطوری مامانی
&خوبم تو که دیگه سری به مادرت نمیزنی
رونا:بخدا مامان جون سرم خیلی شلوغه
&خب حالا
خاله:دخترم سالاد درست میکنی
رونا اره خاله جون بده من
سالاد درست کردم داشتیم میز رو میچیدیم که فلیکس رو دیدم چقد خوشتیپ شده بود ولی انگار تهیونگ حسودی کرده بود سر سفره یجوری چپ چپ نگام میکرد انگار ارث باباشو خوردم سفره رو جمع کردیم رفتیم تو حال همه نشسته بودن
٪خب رونا چخبر چیکار میکنی
رونا:هیچی بابا جون
&عادت کردین دیگه نه
ته:آره دیگه عادت کردیم
٪بچه ها منو هیون(هیون اسم شوهرخاله روناست) میریم حیاط شطرنج بازی کنیم
ش خ:آره ما رفتیم خوش بگذره
بابام و شوهر خالم رفتن
&خب دیگه شماهم پاشین برین یکاری کنین ماهم میخوایم غیبت کنیم
سوبین:کجا بریم خاله
&چمیدونم فقط مزاحم غیبت ما نشین برین ببینم
رونا:باشه مامان جون پاشین بریم بالا
رونا:میرا بیا ما دوتا باهم وقت بگذریم پسراهم باهم
میرا:فکر خوبیه
سوبین:عهه دخترخاله نامزد منو کجا میخوای ببری ها
رونا:عی بابا توهم با این نامزدت
دست میرا رو گرفتم بردم اتاقم نشستیم رو تخت
رونا:خب میرا چجوری با سوبین آشنا شدی ها
میرا:راستش قضیه طولانی داره
رونا:بگو گوش میدم
میرا:........
تهیونگ ویو:
ایشششش آخه چرا منو با اینا تنها گذشت مگه دستم بهت نرسه رونا میکشمتت
سوبین:بیاین بریم اتاق مهمان
ته:باشه بریم
فلیکس: اسمت تهیونگه
ته:آره
فلیکس: آها میگم تهیونگ تو چطوری با رونا آشنا شدی
ته:خب..ما از بچگی همو میشناختیم ولی من از دانشگاه رفتم آلمان وقتی برگشتم....
فلیکس: بخاطر شرکت مجبورشدین ازدواج کنین
سوبین:فلیکس
فلیکس: چیه مگه خب همه خانواده میدونن
ته:درسته ولی من قانونا همسرشم
فلیکس: منم عشق بچگیشم تازشم شما واقعا همو دوست ندارین و مث بچگی منو رونا شما هم نقش عروس و داماد بازی کردین
ته:منظورت چیه
سوبین:هی بسه دیگه
فلیکس: من میرم پیش رونا
آخرش من زبون این پسره رو..... هوففف تهیونگ آروم باش اونا فقط بچه بودن ولی الان زن رسمی تو عه اروم باش هوففف اعصابم خط خطی شد رفتم بیرون اتاق دیدم.....
رونا ویو:
تشنم شد خواستم برم پایین آب بخورم داشتم از پله ها میوفتادم چشمام رو بستم که یکی منو گرفت اروم چشمامو باز کردم دیدم..فلیکس منو گرفته
رونا:ف..فلیکس منو ول نکنیا
فلیکس: چرا
رونا:عهه دیوونه خ..خب میوفتم
...........
۶.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.