🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت95 #جلد_دوم
باید شام درست میکردم چون مادرشوهرم بهونه گیر بود و دنبال یه فرصت تا به من گیر بده و بدجوری اعصابمو بهم بریزه شروع کردم به درست کردن شام صدای زنگ خونه به صدا در اومد کارامو ول کردم و به سمت آیفون رفتم و بازش کردم منتظر شدم تا بیاد بالا چند دقیقه طول کشید تا به در خونه برسه سعی کردم با خوشرویی حتما باهاش برخورد کنم بهش خوش آمد گفتم و چمدون کوچکی که دستش بود ازش گرفتم سلام آرومی داد و داخل خونه شد نگاهی کرد و گفت
_یه چند روزی اینجا میمونم.
رو بهش گفتم خیلی خوشحال شدیم که قراره اینجا باشین.
می دونم اهورا بهم گفت که پدر جان رفتن مسافرت و شما می خواین این مدت و پیش ما بگذرونی روی مبل نشست و گفت
_ اهورا هنوز نیومده ؟
چمدونشو به سمت اتاق مهمون بردم و گفتم هنوز مونده تا وقت برگشتن اهورا برسه یکی دو ساعت دیگه بر میگرده پشت سرم راه افتاد و گفت
_من کمی سردرد دارم اتاقمو نشونم بده تا بخوابم.
اتاق و نشون دادم و گفتم بفرمایید اینجا اتاق شماست وارد اتاق شد و پشت سرش رفتم و چمدونا کنار در گذاشتم و گفتم می خواین براتون یه مسکن یا جوشونده بیارم؟
روی تخت نشست و گفت
_من چیزی احتیاج ندارم بخوابم بهتر میشم .
سریع از اتاق بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم از این که از بدو ورودش با من بد رفتاریکرد نکرده بود و چیزی بارم نکرده بود متعجب بودم اما سرمو با شام مشغول کردم تا هم به این زن و هم به اهورا و کیمیا فکر نکنم...
اومدن اهورا یک و نیم ساعتی طول کشید و من هزار بار توی این مدت مردم و جون دادم
فکر و خیالای زیادی از سرم میگذشت و باعث میشد دیونه بشم...
🌹
_عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #جذاب #ایده #هنر #wallpaper #FANDOGHI #عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین
#خان_زاده #پارت95 #جلد_دوم
باید شام درست میکردم چون مادرشوهرم بهونه گیر بود و دنبال یه فرصت تا به من گیر بده و بدجوری اعصابمو بهم بریزه شروع کردم به درست کردن شام صدای زنگ خونه به صدا در اومد کارامو ول کردم و به سمت آیفون رفتم و بازش کردم منتظر شدم تا بیاد بالا چند دقیقه طول کشید تا به در خونه برسه سعی کردم با خوشرویی حتما باهاش برخورد کنم بهش خوش آمد گفتم و چمدون کوچکی که دستش بود ازش گرفتم سلام آرومی داد و داخل خونه شد نگاهی کرد و گفت
_یه چند روزی اینجا میمونم.
رو بهش گفتم خیلی خوشحال شدیم که قراره اینجا باشین.
می دونم اهورا بهم گفت که پدر جان رفتن مسافرت و شما می خواین این مدت و پیش ما بگذرونی روی مبل نشست و گفت
_ اهورا هنوز نیومده ؟
چمدونشو به سمت اتاق مهمون بردم و گفتم هنوز مونده تا وقت برگشتن اهورا برسه یکی دو ساعت دیگه بر میگرده پشت سرم راه افتاد و گفت
_من کمی سردرد دارم اتاقمو نشونم بده تا بخوابم.
اتاق و نشون دادم و گفتم بفرمایید اینجا اتاق شماست وارد اتاق شد و پشت سرش رفتم و چمدونا کنار در گذاشتم و گفتم می خواین براتون یه مسکن یا جوشونده بیارم؟
روی تخت نشست و گفت
_من چیزی احتیاج ندارم بخوابم بهتر میشم .
سریع از اتاق بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم از این که از بدو ورودش با من بد رفتاریکرد نکرده بود و چیزی بارم نکرده بود متعجب بودم اما سرمو با شام مشغول کردم تا هم به این زن و هم به اهورا و کیمیا فکر نکنم...
اومدن اهورا یک و نیم ساعتی طول کشید و من هزار بار توی این مدت مردم و جون دادم
فکر و خیالای زیادی از سرم میگذشت و باعث میشد دیونه بشم...
🌹
_عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #جذاب #ایده #هنر #wallpaper #FANDOGHI #عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین
۶.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.