خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت94 #جلد_دوم

سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت
_گریه نداره دختر خوب من شبا قول میدم ساعت ۱۲ به بعد برم اونجا و تا صبح بگیرم بخوابم قرار نیست هیچ اتفاقی بین من و کیمیا بیفته!

شکی به اهورا نداشتم اما خوب میدونستم کیمیا مار خوش خط و خالیه و خیلی خطرناک میترسیدم یه طوری اهورا رو از من دور کنه اما نمیتونستم به اهورا بگم که اونجا نره چون واقعاً میترسیدم بلایی سر بچه بیاره من برای داشتن این بچه کم بدبختی نکشیده بودم الان که دیگه چند وقتی هم از وجودش میگذره نمیتونستم از دستش بدم.

اهورا روی سرم رو بوسید و گفت _عزیزم باید زودتر کیمیا رو از اینجا ببرم چون هر لحظه ممکنه مادرم برسه باشه؟
قول بده وقتی رفتم گریه نکنی زود کیمیا رو میزارم توی خونش و برمیگردم نگران نباش .

بدون حرف سرمو تکون دادم و اهورا لبامو بوسید و ازم فاصله گرفت و به پذیرایی برگشت صداشو میشنیدم که داشت به کیمیا میگفت لباساشو بپوشه و آماده بشه باید زودتر اتاق مهمون و مرتب می کردم و وسیله های کیمیا رو از اونجا برمی داشتم نباید رد و اثری ازش باقی میموند خوب مادر شوهرمو می‌شناختم که از ماست مورو می کشید بیرون تا وقتی که از خونه بیرون برن از اتاق بیرون نرفتم نمی‌خواستم موقع رفتن اونا بینمشون چون برام سخت و غیرقابل تحمل بود سریع خودمو تو اتاق کیمیا رسوندم و تمام وسیله هاشو لباسهاشو توی چمدونش جمع کردم و چمدون و به اتاق خودمون آوردم.
سری به مونس زدم و گفتم که نباید هیچ حرفی در مورد کیمیا به مادربزرگش بزنه و دخترکم چشم گفت و من خیالم راحت شد .

🌹
#FANDOGHI #مد #خلاقیت #ایده #فردوس_برین #عاشقانه #هنر #wallpaper #عکس_نوشته #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت95 #جلد_دومباید شام درست میکردم چون ماد...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت96 #جلد_دوم #اهورااز این که مجبور بودم ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت93 #جلد_دوماهورا عصبانی از جاش بلند شد ...

ادامه پارت 92بهش گفتم بیا باید با هم حرف بزنیم پشت سرم راه ا...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۳#

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط