Pt2
Pt2
رفتم حموم بعد اومدم بیرون در و قفل کردم خوابیدم
فلش بک به کوک
وقتی رفت خونه راجب اون دختر تحقیق کرد اون دختر واقعا زیبا بود و دوست داشت اندامش واسه اون باشه پس خواست که اطلاعات ازش دراره کوک یه هکر ماهرم بود و خودش اطلاعات در آورد اسمش امانداس ۱۸ سالشه و پدر مادر ندارع تویه بار رقاصه کوک:بهتره واسه خودم بگیرمش و هرشب واسه خودم برقصه نیشخندی زد و بعد با چیزایی که تو ذهنش بود یه پوک از سیگارشو میکشید کوک عاشق مار بود و یه مار مشکی داشت که بعضی وقتا دور دستش میپیچیدش یا مار دور کوک میچرخید ماری با چشمایه قرمز پوسته مشکی و کمی دراز(عکس میزارم) اون مار محافظ کوک بود و از وقتی بچه بوده کوک بزرگش میکرده و هرکی قسط جونشو داره بهش حمله میکنه
فلش بک به آماندا
روزا میگذشت آماندا به رقصش ادامه میداد و بازم همون مرد همون نگاه خیره و سنگین بازم روش بود بازم تو تاریکی بود امشب با بقیه شبا فرق داشت حس خوبی به اون مرد نداشت همیشه حساش درست بود و باعث اصطرابش میشد امشب خلوت بود بازم همون مرد هیچکس نبود و ترسیده بودم که چیزی جلو دماغمو گرفت و بعد بیهوش شدم چشامو با سردرد بدی باز کردم رویه صندلی بسته شده بودم تویه اتاق نسبتن تاریک بودم صدا میومد و به شدت ترسیده بودم حس کردم چیزی روبه رومه که با صدایه بمش حسم درست بود #ناشناس:اووو مادمازل چه لیدی زیبایی
اون فرد بلند شد و به سمت دخترک قدم برداشت ا.ت:تو کی هستی #ناشناس:اومم بهتره ددی صدام کنی دورش میچرخید صورتشو آورد تو نور اون پسر واقعا زیبا و جذاب بود درونش به جز چهرش بقیه کاراش شیطانی و خبیثانه بود #ناشناس:از این به بعد خدمتکار مخصوص منی و در کنارش دوست دارم هر شب یه رقص برام داشته باشی فهمیدی ا.ت:چی به من میرسه کوک:هه تو در اختیار منی کوچولو انگوشتشو رو صورت نرم و صاف دخترک کشید کوک:تا ابد باید کنارم باشی بیب دختر گریش گرفت ا.ت:خواهش میکنم من به دردت نمیخورم
رفتم حموم بعد اومدم بیرون در و قفل کردم خوابیدم
فلش بک به کوک
وقتی رفت خونه راجب اون دختر تحقیق کرد اون دختر واقعا زیبا بود و دوست داشت اندامش واسه اون باشه پس خواست که اطلاعات ازش دراره کوک یه هکر ماهرم بود و خودش اطلاعات در آورد اسمش امانداس ۱۸ سالشه و پدر مادر ندارع تویه بار رقاصه کوک:بهتره واسه خودم بگیرمش و هرشب واسه خودم برقصه نیشخندی زد و بعد با چیزایی که تو ذهنش بود یه پوک از سیگارشو میکشید کوک عاشق مار بود و یه مار مشکی داشت که بعضی وقتا دور دستش میپیچیدش یا مار دور کوک میچرخید ماری با چشمایه قرمز پوسته مشکی و کمی دراز(عکس میزارم) اون مار محافظ کوک بود و از وقتی بچه بوده کوک بزرگش میکرده و هرکی قسط جونشو داره بهش حمله میکنه
فلش بک به آماندا
روزا میگذشت آماندا به رقصش ادامه میداد و بازم همون مرد همون نگاه خیره و سنگین بازم روش بود بازم تو تاریکی بود امشب با بقیه شبا فرق داشت حس خوبی به اون مرد نداشت همیشه حساش درست بود و باعث اصطرابش میشد امشب خلوت بود بازم همون مرد هیچکس نبود و ترسیده بودم که چیزی جلو دماغمو گرفت و بعد بیهوش شدم چشامو با سردرد بدی باز کردم رویه صندلی بسته شده بودم تویه اتاق نسبتن تاریک بودم صدا میومد و به شدت ترسیده بودم حس کردم چیزی روبه رومه که با صدایه بمش حسم درست بود #ناشناس:اووو مادمازل چه لیدی زیبایی
اون فرد بلند شد و به سمت دخترک قدم برداشت ا.ت:تو کی هستی #ناشناس:اومم بهتره ددی صدام کنی دورش میچرخید صورتشو آورد تو نور اون پسر واقعا زیبا و جذاب بود درونش به جز چهرش بقیه کاراش شیطانی و خبیثانه بود #ناشناس:از این به بعد خدمتکار مخصوص منی و در کنارش دوست دارم هر شب یه رقص برام داشته باشی فهمیدی ا.ت:چی به من میرسه کوک:هه تو در اختیار منی کوچولو انگوشتشو رو صورت نرم و صاف دخترک کشید کوک:تا ابد باید کنارم باشی بیب دختر گریش گرفت ا.ت:خواهش میکنم من به دردت نمیخورم
۱۱.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.