🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت129 #جلد_دوم
صورتشو بوسیدم و گفتم ممنونم عزیزم دخترم چی میگه از راه نرسیده هوس بستنی کرده؟
نگاهی به مونس انداخت و گفت _قشنگم من که بهت گفتم فردا خودم میبرمت برات بستنی میگیرم بابا خسته است نمی تونه باز بره بیرون.
کیمیا از جاش بلند شد و با لب و لوچه آویزون گفت
_ اما من هوس بستنی کردم دلم بستنی میخواد
هم من هم آیلین به طرفش نگاه کردیم هر دو نفرمون عصبی بودیم اما نمیتونستم حرفی بزنیم ایلین به سمت آشپزخونه رفت و گفت قبل از شام بستنی و اینا نمیشه شام میخوریم باهم میریم باشه بستنی هم برای شما میگیریم.
پشت سر ایلین راه افتادم که صدای منس و کیمیا بلند شدهمدیگرو بغل کردن و خوشحال به خاطر این پیروزی شروع کردن به جیغ و داد کردن. #آیلین
صدای خندیدناش توی خونه من می پیچید و من چاره ای جز صبوری کردن نداشتم تنها امیدم اهورا بود که به بهش ایمان داشتم من به مرد خودم ایمان داشتم .
مطمئن بودم که به من خیانت نمیکنه .
از اینکه دخترکم با کیمیا گرم گرفته بود و دوست شده بود عصبی بودم اما نمی تونستم حرفی به مونس بزنم بچه بود و درکش اونقدری نبود که بخوام براش توضیح بدم...
جلوی چشمای من داشت با دخترم دوست و دوست می شد و من هیچ کاری نمی تونستم بکنم بعد از شام به اتاقم رفتم تا آماده بشم برای رفتنه بیرون اهورا پشت سرم وارد اتاق شد و اروم در اتاق و بست سکوت کرده بودم باهاش حرفی نزده بودم حتی سر میز شام چند جمله ای که گفته بود و بی جواب گذاشته بودم نمی خواستم حرفی بزنم واز من دلخور بشه میدونستم مسببه تمام این اتفاقات منم و این وسط اهورا هیچ تقصیری نداره برای همین نمیخواستم ناراحتش کنم .
دستاش که دور تنم نشست نفسمو بیرون دادم حتی با لمس کردنم همه ی دردو غمام یادم می رفت این آدم برای من دلیل نفس کشیدنم بود کنار گوشم با اون صدای بمش آروم زمزمه کرد
_خانمم باهام قهره ؟
سکوت کردم قهر نبودم اما نمیدونستم حالی که دارم رو چطوری براش توصیف کنم چطوری بهش بگم که توی چه حالی هستم اون منو به سمت خودش چرخوند و پیشونیم آروم بوسید و گفت
#عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #خلاقانه #دختر #wallpaper #خوراکی #ایده #هنر #جذاب #خاص #خلاقیت
#خان_زاده #پارت129 #جلد_دوم
صورتشو بوسیدم و گفتم ممنونم عزیزم دخترم چی میگه از راه نرسیده هوس بستنی کرده؟
نگاهی به مونس انداخت و گفت _قشنگم من که بهت گفتم فردا خودم میبرمت برات بستنی میگیرم بابا خسته است نمی تونه باز بره بیرون.
کیمیا از جاش بلند شد و با لب و لوچه آویزون گفت
_ اما من هوس بستنی کردم دلم بستنی میخواد
هم من هم آیلین به طرفش نگاه کردیم هر دو نفرمون عصبی بودیم اما نمیتونستم حرفی بزنیم ایلین به سمت آشپزخونه رفت و گفت قبل از شام بستنی و اینا نمیشه شام میخوریم باهم میریم باشه بستنی هم برای شما میگیریم.
پشت سر ایلین راه افتادم که صدای منس و کیمیا بلند شدهمدیگرو بغل کردن و خوشحال به خاطر این پیروزی شروع کردن به جیغ و داد کردن. #آیلین
صدای خندیدناش توی خونه من می پیچید و من چاره ای جز صبوری کردن نداشتم تنها امیدم اهورا بود که به بهش ایمان داشتم من به مرد خودم ایمان داشتم .
مطمئن بودم که به من خیانت نمیکنه .
از اینکه دخترکم با کیمیا گرم گرفته بود و دوست شده بود عصبی بودم اما نمی تونستم حرفی به مونس بزنم بچه بود و درکش اونقدری نبود که بخوام براش توضیح بدم...
جلوی چشمای من داشت با دخترم دوست و دوست می شد و من هیچ کاری نمی تونستم بکنم بعد از شام به اتاقم رفتم تا آماده بشم برای رفتنه بیرون اهورا پشت سرم وارد اتاق شد و اروم در اتاق و بست سکوت کرده بودم باهاش حرفی نزده بودم حتی سر میز شام چند جمله ای که گفته بود و بی جواب گذاشته بودم نمی خواستم حرفی بزنم واز من دلخور بشه میدونستم مسببه تمام این اتفاقات منم و این وسط اهورا هیچ تقصیری نداره برای همین نمیخواستم ناراحتش کنم .
دستاش که دور تنم نشست نفسمو بیرون دادم حتی با لمس کردنم همه ی دردو غمام یادم می رفت این آدم برای من دلیل نفس کشیدنم بود کنار گوشم با اون صدای بمش آروم زمزمه کرد
_خانمم باهام قهره ؟
سکوت کردم قهر نبودم اما نمیدونستم حالی که دارم رو چطوری براش توصیف کنم چطوری بهش بگم که توی چه حالی هستم اون منو به سمت خودش چرخوند و پیشونیم آروم بوسید و گفت
#عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #خلاقانه #دختر #wallpaper #خوراکی #ایده #هنر #جذاب #خاص #خلاقیت
۶.۲k
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.