🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت128 #جلد_دوم
راضی از پیشنهادش شماره تلفن و گرفتم و با خداحافظی کوتاه از شرکت بیرون آمدم بهتر از این نمیشد خیلی راحت تونسته بودم به چیزی که می خوام برسم حالا مونده بود راضی کردن این آدم که حتی اسمشو نمی دونستم .
باید فکری میکردم و یه راه درست برای کشوندن ان آدم به این جا پیدا میکردم پس عجله نکردم برای اینکه بهش زنگ بزنم به شرکت رفتم با یکی از دوستان برای رفتن به شهر دیگه مشورت کردم خبر از مشکلمون نداشت بهش گفتم با خانوادم به مشکل خوردیم میخواهیم یه مدتی از اینجا دور باشیم و این بهمون شهر شیراز و پیشنهاد کرد گفت اونجا یه خونه هم داره که خالیه و خیلی سال توش کسی زندگی نکرده از پیشنهادش راضی بودم خوب میشد که قرار نبود دنبال خونه و این چیزا هم بگردم پس اون زنگ زد و هماهنگ کرد تا خونه رو قبل از رفتن ما تمیز و مرتب کنن باید یه کاری می کردم تا تمام کارامو از دور انجام می دادم چون نمی تونستم توی مسیر تهران و شیراز در حرکت باشم کل روز و به کار مشغول بودم باید همه چیز را درست می کردم تا آخر هفته بتونیم راه بیفتیم از قضیه رفتن به کیمیا چیزی نگفته بودم قرارم نبود بگم اگر اون میخواست با ما زندگی کنه این چند ماهو باید هر جایی که ما میرفتیم اونم بی سر و صدا می اومد و اعتراضی نمی کرد واقعا برام عجیب بود یه زن چطور می تونست بیخیال بچهاش بشه و اون رو پیش بقیه بذاره و خودش دنبال عشق سابقش راه بیفته؟
وقتی با آیلین مقایسه اش میکردم اصلا انگار این دونفر از دنیاهای متفاوت بودن.
وقتی به خونه رسیدم هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود با بازکردن در مونس خودشو توی بغلم انداخت و گفت _کجا موندی بابایی خیلی ساعت منتظرم که بیای بریم برام بستنی بخری
گونشو بوسیدم و گفتم
دختر کوچولوم هوس بستنی کرده؟
اما اون به سمت کیمیای که توی پذیرایی نشسته بود اشاره کرد و گفت
_من اول هوس نکرده بودم خاله کیمیا اول هوس کرد بعد منم گفتم که خب منم دلم میخواد بعد خاله کیمیا گفت بابا که بیاد توی خونه با هم میریم بستنی می خوریم ...
ایلین از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن من به سمتم اومد و صورتمو بوسید
_خسته نباشی عشقم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#فردوس_برین #هشتگ_مخصوص_خود_را_داشته_باشیم #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper #دختر #هنر #عکس_نوشته #خلاقیت #فانتزی #خاص #جذاب
#خان_زاده #پارت128 #جلد_دوم
راضی از پیشنهادش شماره تلفن و گرفتم و با خداحافظی کوتاه از شرکت بیرون آمدم بهتر از این نمیشد خیلی راحت تونسته بودم به چیزی که می خوام برسم حالا مونده بود راضی کردن این آدم که حتی اسمشو نمی دونستم .
باید فکری میکردم و یه راه درست برای کشوندن ان آدم به این جا پیدا میکردم پس عجله نکردم برای اینکه بهش زنگ بزنم به شرکت رفتم با یکی از دوستان برای رفتن به شهر دیگه مشورت کردم خبر از مشکلمون نداشت بهش گفتم با خانوادم به مشکل خوردیم میخواهیم یه مدتی از اینجا دور باشیم و این بهمون شهر شیراز و پیشنهاد کرد گفت اونجا یه خونه هم داره که خالیه و خیلی سال توش کسی زندگی نکرده از پیشنهادش راضی بودم خوب میشد که قرار نبود دنبال خونه و این چیزا هم بگردم پس اون زنگ زد و هماهنگ کرد تا خونه رو قبل از رفتن ما تمیز و مرتب کنن باید یه کاری می کردم تا تمام کارامو از دور انجام می دادم چون نمی تونستم توی مسیر تهران و شیراز در حرکت باشم کل روز و به کار مشغول بودم باید همه چیز را درست می کردم تا آخر هفته بتونیم راه بیفتیم از قضیه رفتن به کیمیا چیزی نگفته بودم قرارم نبود بگم اگر اون میخواست با ما زندگی کنه این چند ماهو باید هر جایی که ما میرفتیم اونم بی سر و صدا می اومد و اعتراضی نمی کرد واقعا برام عجیب بود یه زن چطور می تونست بیخیال بچهاش بشه و اون رو پیش بقیه بذاره و خودش دنبال عشق سابقش راه بیفته؟
وقتی با آیلین مقایسه اش میکردم اصلا انگار این دونفر از دنیاهای متفاوت بودن.
وقتی به خونه رسیدم هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود با بازکردن در مونس خودشو توی بغلم انداخت و گفت _کجا موندی بابایی خیلی ساعت منتظرم که بیای بریم برام بستنی بخری
گونشو بوسیدم و گفتم
دختر کوچولوم هوس بستنی کرده؟
اما اون به سمت کیمیای که توی پذیرایی نشسته بود اشاره کرد و گفت
_من اول هوس نکرده بودم خاله کیمیا اول هوس کرد بعد منم گفتم که خب منم دلم میخواد بعد خاله کیمیا گفت بابا که بیاد توی خونه با هم میریم بستنی می خوریم ...
ایلین از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن من به سمتم اومد و صورتمو بوسید
_خسته نباشی عشقم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#فردوس_برین #هشتگ_مخصوص_خود_را_داشته_باشیم #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper #دختر #هنر #عکس_نوشته #خلاقیت #فانتزی #خاص #جذاب
۶.۸k
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.