عشق سیاه و سفیدp22
عشق سیاه و سفیدp22
صبح بود با نور افتاب بلند شدم و ابی به دست وصورتم زدم و لباسی قرمز یقه بسته تا رون پوشیدم و یه شلوار سفید و موهامم ساده بالای سرم پیچوندم و رفتم پایین
انگار جونگ کوک رفته بود بیرون پس میتونستم نفسی راحت بکشم هوف
رفتم پیش سرپرست چو دیدم داره برای غذای شب زحمت میکشه گفتم:بزارید غذای امشب رو من درست کنم لطفا سرپرست چو
سرپرست چو:اما دستتون خانم
سونگ مین:چیزی نیست نگران نباش فقط وسیال غذاهای .....بیار
همه رو برام اورد و منم دست به کار شدم باید حساب کار میومد دست جونگ کوک
تقریبا تو ۲ ساعت کلی غذای خوب درست کردم و دیگه خسته شده بودم اومدم برم بالا که دیدم جونگ کوک داره سرپرست چو را صدا میزنه
جونگ کوک:سرپرست چو چندتا خدمتکار بفرستید تا اینارو بیاره ت اشپز خونه
سرپرست چو :چشم اقا
سونگ مین:بزارین من برم بیارم
سرپرست چو:باشه دخترم
رفتم که وسیله هارو ازش بگیرم
سونگ مین:نمیخای ولش کنی ،ولش کن
وسیله ها رو ازش گرفتم و بردم گذاشتم تو اشپز خانه و اون هنوز بهم خیره بود رفتم تو اتق تا بهش خیره نشم
تقریبا ساعت ۷ شب بود بلند شدم و یه لباس سورمه ای تا روی زانو چسبون پوشیدم کمر باریک افتاده بود تولباسم و به باسنم و سینه هام جلوه ای خاص میداد موهامو بالا دم اسبی بستم و یه ارایش ساده با رژ قرمز زدم و کفش های مشکی هم پوشیدم و رفتم پایین دیدم جونگ کوک با کت و شلوار سورمه ای انگار باهم ست کرده بودیم تو اشپز خونه بود داشت به غذا ها نوک میزد که گفتم:یااااا نکن دست نزن کلی زحمت کشیدم
برگشت سمتم و گفت:پس تو اینارو درست کردی ها؟بوش کل خونه رو گرفته بود حالا که فهمیدم تو درست کردی اشتهام کور شد دیگه
سونگ مین:ایش پسره پرو
جونگ کوک:راسی یادت نرا از پیش من جم نخوری فهمیدی واگر ن تنبیهت میکنم
الانم میان دیگه
سونگ مین:هوف باشه
تقریبا نیم ساعت گذشت که مهمونا اومدن جونگ کوک رفت جلوشون من فقط از بین اون ۶ نفر سه تاشون رو میشناختم یکی جیمین و جیهوپ و اون پسره که دلم میخاد بکشمش تهیونگ
بقیه رو نشناختم منم رفتم جلو و سلام کروم همه نگاه هاشون رو من بود فک کنم به خاطر این بود که زیاد به خودم رسیده بودم و نگاهاشون معظبم میکرد و همشون باگرمی جواب سلاممو دادن به غیر اون پسره تهیونگ که با سردی جواب داد
رفتیم و نشستیم روی مبل ها جونگ کوک با نگاهش بهم گفت بشین کنارم من رفتم و نشستم کنارش هیچی نمیگفتم
نگاه های اون پسره تهیونگ من اذیت میکرد که بلند شد و گفت ببخشید میشه راه دستشویی رو بهم نشون بدین
سونگ مین :من راهنماییتون میکنم از این طرف
من که جلو راه میرفتم اون پشتم و میتونستم بفهمم همه نگاهش رو منه دستشویی طبقه بالا بود و به خاطر همین تو دید نبود دیدم داره میاد نزدیکم میشه
صبح بود با نور افتاب بلند شدم و ابی به دست وصورتم زدم و لباسی قرمز یقه بسته تا رون پوشیدم و یه شلوار سفید و موهامم ساده بالای سرم پیچوندم و رفتم پایین
انگار جونگ کوک رفته بود بیرون پس میتونستم نفسی راحت بکشم هوف
رفتم پیش سرپرست چو دیدم داره برای غذای شب زحمت میکشه گفتم:بزارید غذای امشب رو من درست کنم لطفا سرپرست چو
سرپرست چو:اما دستتون خانم
سونگ مین:چیزی نیست نگران نباش فقط وسیال غذاهای .....بیار
همه رو برام اورد و منم دست به کار شدم باید حساب کار میومد دست جونگ کوک
تقریبا تو ۲ ساعت کلی غذای خوب درست کردم و دیگه خسته شده بودم اومدم برم بالا که دیدم جونگ کوک داره سرپرست چو را صدا میزنه
جونگ کوک:سرپرست چو چندتا خدمتکار بفرستید تا اینارو بیاره ت اشپز خونه
سرپرست چو :چشم اقا
سونگ مین:بزارین من برم بیارم
سرپرست چو:باشه دخترم
رفتم که وسیله هارو ازش بگیرم
سونگ مین:نمیخای ولش کنی ،ولش کن
وسیله ها رو ازش گرفتم و بردم گذاشتم تو اشپز خانه و اون هنوز بهم خیره بود رفتم تو اتق تا بهش خیره نشم
تقریبا ساعت ۷ شب بود بلند شدم و یه لباس سورمه ای تا روی زانو چسبون پوشیدم کمر باریک افتاده بود تولباسم و به باسنم و سینه هام جلوه ای خاص میداد موهامو بالا دم اسبی بستم و یه ارایش ساده با رژ قرمز زدم و کفش های مشکی هم پوشیدم و رفتم پایین دیدم جونگ کوک با کت و شلوار سورمه ای انگار باهم ست کرده بودیم تو اشپز خونه بود داشت به غذا ها نوک میزد که گفتم:یااااا نکن دست نزن کلی زحمت کشیدم
برگشت سمتم و گفت:پس تو اینارو درست کردی ها؟بوش کل خونه رو گرفته بود حالا که فهمیدم تو درست کردی اشتهام کور شد دیگه
سونگ مین:ایش پسره پرو
جونگ کوک:راسی یادت نرا از پیش من جم نخوری فهمیدی واگر ن تنبیهت میکنم
الانم میان دیگه
سونگ مین:هوف باشه
تقریبا نیم ساعت گذشت که مهمونا اومدن جونگ کوک رفت جلوشون من فقط از بین اون ۶ نفر سه تاشون رو میشناختم یکی جیمین و جیهوپ و اون پسره که دلم میخاد بکشمش تهیونگ
بقیه رو نشناختم منم رفتم جلو و سلام کروم همه نگاه هاشون رو من بود فک کنم به خاطر این بود که زیاد به خودم رسیده بودم و نگاهاشون معظبم میکرد و همشون باگرمی جواب سلاممو دادن به غیر اون پسره تهیونگ که با سردی جواب داد
رفتیم و نشستیم روی مبل ها جونگ کوک با نگاهش بهم گفت بشین کنارم من رفتم و نشستم کنارش هیچی نمیگفتم
نگاه های اون پسره تهیونگ من اذیت میکرد که بلند شد و گفت ببخشید میشه راه دستشویی رو بهم نشون بدین
سونگ مین :من راهنماییتون میکنم از این طرف
من که جلو راه میرفتم اون پشتم و میتونستم بفهمم همه نگاهش رو منه دستشویی طبقه بالا بود و به خاطر همین تو دید نبود دیدم داره میاد نزدیکم میشه
۴۰.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.