فیک فرشته اکتای
«فرشته اکتای»
#پارت_۱۱
ات:+. تهیونگ:_
+ :میا خواهر این هرکول اومد تو اتاق و با صدای بلندی داد زد
×:«چیکار کردی داداش؟؟ کشتی دختره رو ؟؟»
+ :چون تهیونگ جلوی من وایساده بود نمیتونست منو ببینه به خاطر همین با خنده از پشتش اومدم بیرون.
+ :«نترس میا خانوم من بمیر نیستم که خونم بیوفته گردن شما ها هزارتا جون دارم.»
یهو انگار شیطنتش گل کرد.
×:«اوه پس ورا جیغ زدی؟! داداشم چیکارت کرد»
+ :دوباره جیغ کشیدم یعنی چی مگه هر کس جیغ کشید داره به ف... ببخشید داره خاک تو سر میشه آخه چقدر این منحرفه خاک تو سرت خوبه دختری یکم خجالت بکش جلوی داداشت رعایت کن حداقل. به تهیونگ نگاهی انداختم دیدم خیره شده بهم ولی عجب چشای خوشگلی داره آدم هیپنوتیزم میشه. همون طور خیره شده بودم بهش که دستی اومد جلو صورتم و اتصال نگاهمون رو قطع کرد. و دوباره مزاحمت میا.
×:«غرق نشین من شنا بلد نیستم نجاتتون بدم فقط میخواستم بگم داداش جونگکوک فهمیده بیدار شدی از تعلیمات آسمانی برگشته میخواد ببینتت و کنجکاو شده ببینه این دختر کیه که بیدارت کرده آخه اون به خاطر پیدا کردن جفتت رفت به قصر آسمانی»
_:«هومممممم.... اجازه ورود بده بهش»
پسر جوونی وارد اتاق شد که موهای تقریباً مشکی داشت و چشمای سیاه قد بلند ولی نه به اندازه تهیونگ و عضله هایی که معلوم بود خیلی روشون کار کرده در حالت کلی شبیه تهیونگ ولی در ابعاد کوچیک تر با جزئیات ریز متفاوت بود. اول به من و بعد به تهیونگ نگاه کرد با تعظیمش به سمت تهیونگ با ابرو های بالا رفته نگاهشون کردم . صدای بم تهیونگ بلند شد
_:«بلند شو جونگکوک »
÷:«درود به پادشاه خون آشام ها و فرمانروای قدرتمند هفت قلمرو خوشحالم که بعد از سال ها از خواب بیدار شدید و جفتتون رو پیدا کردین»
#پارت_۱۱
ات:+. تهیونگ:_
+ :میا خواهر این هرکول اومد تو اتاق و با صدای بلندی داد زد
×:«چیکار کردی داداش؟؟ کشتی دختره رو ؟؟»
+ :چون تهیونگ جلوی من وایساده بود نمیتونست منو ببینه به خاطر همین با خنده از پشتش اومدم بیرون.
+ :«نترس میا خانوم من بمیر نیستم که خونم بیوفته گردن شما ها هزارتا جون دارم.»
یهو انگار شیطنتش گل کرد.
×:«اوه پس ورا جیغ زدی؟! داداشم چیکارت کرد»
+ :دوباره جیغ کشیدم یعنی چی مگه هر کس جیغ کشید داره به ف... ببخشید داره خاک تو سر میشه آخه چقدر این منحرفه خاک تو سرت خوبه دختری یکم خجالت بکش جلوی داداشت رعایت کن حداقل. به تهیونگ نگاهی انداختم دیدم خیره شده بهم ولی عجب چشای خوشگلی داره آدم هیپنوتیزم میشه. همون طور خیره شده بودم بهش که دستی اومد جلو صورتم و اتصال نگاهمون رو قطع کرد. و دوباره مزاحمت میا.
×:«غرق نشین من شنا بلد نیستم نجاتتون بدم فقط میخواستم بگم داداش جونگکوک فهمیده بیدار شدی از تعلیمات آسمانی برگشته میخواد ببینتت و کنجکاو شده ببینه این دختر کیه که بیدارت کرده آخه اون به خاطر پیدا کردن جفتت رفت به قصر آسمانی»
_:«هومممممم.... اجازه ورود بده بهش»
پسر جوونی وارد اتاق شد که موهای تقریباً مشکی داشت و چشمای سیاه قد بلند ولی نه به اندازه تهیونگ و عضله هایی که معلوم بود خیلی روشون کار کرده در حالت کلی شبیه تهیونگ ولی در ابعاد کوچیک تر با جزئیات ریز متفاوت بود. اول به من و بعد به تهیونگ نگاه کرد با تعظیمش به سمت تهیونگ با ابرو های بالا رفته نگاهشون کردم . صدای بم تهیونگ بلند شد
_:«بلند شو جونگکوک »
÷:«درود به پادشاه خون آشام ها و فرمانروای قدرتمند هفت قلمرو خوشحالم که بعد از سال ها از خواب بیدار شدید و جفتتون رو پیدا کردین»
- ۱.۸k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط