گروگانگیر من ( P3 )
دیوید : الهی پس چیکارت کنم... از جسه که خیلی کوچولویی یبار کی... ر/مو فرو کنم بهت که میمیری... بعد بفرستمت اون زیر زمین که دو سه روزه زنده نمیمونی... پس نه... نه شاید بتونم بفرستمت اون پایین ولی امیدی ندارم دو سه روز هم دوام نمیاری...
-
-
یهویی دیوید کارلو رو صدا زد و اومد داخل...
دیوید : کارلو این دختره ببر زیرزمین
کارلو : یعنی چی؟؟ این اونجا نمیتونه دوام بیاره
دیوید : هرچی که من گفتم
کارلو : چشم
-
-
کارلو دستمو محکم گرفت احساس کردم داره دستم از جاش در میاد... بردتم زیر زمین... در رو باز کرد....بوی عرق .... انقد بد خورد به صورتم حس کردم دیگه الان میمیرم وارد شدیم داخل کلی مرد اونجا بود من چجوری یه دختر توی اون همه مرد بتونم بمونم اگه بهم تع. رض بشه چی... همشون هیکلی بودن من یه جوجه در مقابل اون همه ادم چجوری.... رفتیم داخل که یهو یکی از پسرا گفت...
-
یکی : کارلو چیشده؟؟ امروز چخبره که رئیس بهمون جایزه داده؟
کارلو : خفه شید احمقا اینم یکی از شماهاس... سرباز میشه...
همه : ( تعجب کرده بودن و بعضی ها هم میخندید)
کارلو : اره حواستون خیلی جمع باشه نبینم به این دست یا چیزی کردید وگرنه رئیس تیکه تیکه اتون میکنه... فهمیدید چی گفتم؟؟؟
همه : بله...
کارلو سرشو انداخت پایین و رفت منو اینجا با کلی مرد تنها گذاشت.... رفتم جلو تر دیدم چهار تا تخت برای این همه ادم؟؟ اینجا چخبره؟؟
سرمو چرخوندم اینور یکی رو دیدم داره بهم نگا میکنه و میگه
بردیا : هعیی تو باید خیلی مراقب باشی اینجا که خورده نشی...
ا/ت : یعنی چی؟؟؟
بردیا : اینجا باید تلاش کنی که از مسابقه ها رد شی تا تو اون تخت ها بخوابی فهمیدی؟؟ پس به اونا زیاد نگاه نکن چون اینجا حتی دو روز هم دووم نمیاری...
-
-
حرفش خیلی سنگین بود برام یعنی چی...
بردیا : یکم دیگه وقت غذاس
ا/ت : گشنم نیست فقط میخوام از اینجا زودی برم
بردیا : هعی وروجک اینجا خونه خودت نیست هرطوری بخوای رفتار کنی اینجا هفته ای سه بار غذا میدن اونم شاید... بعدشم اینجا اگه تونستی فرار کنی خیلی جالب میشه برام...
-
-
یکم دیگه که گذشت نشسته بودم یه گوشه که وقت غذا شد وقتی وقت غذا شد همگی مثل حیوون وحشی به غذا ها حمله ور شدن... برای چی این همه غذا چرا مثل ادم نمیخورن... بردیا اومد پیشم و گفت
-
بردیا : هعی پاشو یه تیکه غذا بردار وگرنه از گشنگی بعدا تلف میشی و الانم غذا تموم میشه...
ا/ت : باشه ممنون...
-
بلند شدم و رفتم یه تیکه به زور غذا برداشتم و اومدم یجا و نشستم اینور و غذامو خوردم... بعد اینکه یکم گذشت و غذا خوردیم در باز شد و کارلو اومد داخل...
کارلو : هعیی همگی گوش کنید رئیس داره میاد حرف بزنه باهاتون به صف وایسید...
( همگی به صف وایسادن و دیوید اومد دااینو
-
پایان پارت ۳
-
-
یهویی دیوید کارلو رو صدا زد و اومد داخل...
دیوید : کارلو این دختره ببر زیرزمین
کارلو : یعنی چی؟؟ این اونجا نمیتونه دوام بیاره
دیوید : هرچی که من گفتم
کارلو : چشم
-
-
کارلو دستمو محکم گرفت احساس کردم داره دستم از جاش در میاد... بردتم زیر زمین... در رو باز کرد....بوی عرق .... انقد بد خورد به صورتم حس کردم دیگه الان میمیرم وارد شدیم داخل کلی مرد اونجا بود من چجوری یه دختر توی اون همه مرد بتونم بمونم اگه بهم تع. رض بشه چی... همشون هیکلی بودن من یه جوجه در مقابل اون همه ادم چجوری.... رفتیم داخل که یهو یکی از پسرا گفت...
-
یکی : کارلو چیشده؟؟ امروز چخبره که رئیس بهمون جایزه داده؟
کارلو : خفه شید احمقا اینم یکی از شماهاس... سرباز میشه...
همه : ( تعجب کرده بودن و بعضی ها هم میخندید)
کارلو : اره حواستون خیلی جمع باشه نبینم به این دست یا چیزی کردید وگرنه رئیس تیکه تیکه اتون میکنه... فهمیدید چی گفتم؟؟؟
همه : بله...
کارلو سرشو انداخت پایین و رفت منو اینجا با کلی مرد تنها گذاشت.... رفتم جلو تر دیدم چهار تا تخت برای این همه ادم؟؟ اینجا چخبره؟؟
سرمو چرخوندم اینور یکی رو دیدم داره بهم نگا میکنه و میگه
بردیا : هعیی تو باید خیلی مراقب باشی اینجا که خورده نشی...
ا/ت : یعنی چی؟؟؟
بردیا : اینجا باید تلاش کنی که از مسابقه ها رد شی تا تو اون تخت ها بخوابی فهمیدی؟؟ پس به اونا زیاد نگاه نکن چون اینجا حتی دو روز هم دووم نمیاری...
-
-
حرفش خیلی سنگین بود برام یعنی چی...
بردیا : یکم دیگه وقت غذاس
ا/ت : گشنم نیست فقط میخوام از اینجا زودی برم
بردیا : هعی وروجک اینجا خونه خودت نیست هرطوری بخوای رفتار کنی اینجا هفته ای سه بار غذا میدن اونم شاید... بعدشم اینجا اگه تونستی فرار کنی خیلی جالب میشه برام...
-
-
یکم دیگه که گذشت نشسته بودم یه گوشه که وقت غذا شد وقتی وقت غذا شد همگی مثل حیوون وحشی به غذا ها حمله ور شدن... برای چی این همه غذا چرا مثل ادم نمیخورن... بردیا اومد پیشم و گفت
-
بردیا : هعی پاشو یه تیکه غذا بردار وگرنه از گشنگی بعدا تلف میشی و الانم غذا تموم میشه...
ا/ت : باشه ممنون...
-
بلند شدم و رفتم یه تیکه به زور غذا برداشتم و اومدم یجا و نشستم اینور و غذامو خوردم... بعد اینکه یکم گذشت و غذا خوردیم در باز شد و کارلو اومد داخل...
کارلو : هعیی همگی گوش کنید رئیس داره میاد حرف بزنه باهاتون به صف وایسید...
( همگی به صف وایسادن و دیوید اومد دااینو
-
پایان پارت ۳
۷.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.