🦋جاستین سری تکان می دهد. توماس مقداری از کیک را به دهان م
🦋جاستین سری تکان می دهد. توماس مقداری از کیک را به دهان می برد و به جاستین نگاه می کند و میپرسد:
- نظرت درباره محمد چیه؟
کارولین با تردید به توماس نگاه میکند. نمیداند چرا توماس آنقدر صریح و تند وارد این موضوع شده است. جاستین متوجه شده. نگاهی به توماس میاندازد و با همون لبخند مهربان میگوید:
-تو به مسیح معتقدی؟
توماس سری تکان میدهد.
- بله
🦋-محمد مسیح نیست. اما با اطمینان میگویم که یک مسیح تازه است، که هیچ چیزی کمتر از مسیح اول نداره.
توماس سری تکان می دهد و نیم نگاهی به مادرش می اندازد و رو به جاستین میگوید:
- من آدمی نیستم که بخوام نمایش بازی کنم. اما راستش اعتقاد به محمد ندارم. جاستین متعجب نگاهش میکند. کارولین با اخم به توماس نگاه میکند و میگوید:
- میشه لطفاً این موضوع همینجا تموم بشه!
جاستین با لبخندی به کارو لین اشاره می کند.
- اجازه بدین توماس حرفش را بزنه.
کارولین حرف نمیزند. جاستین به توماس نگاهی میکند و میگوید:
🦋 وقتی کودکی بیمار میشه، مادرش داروی تلخ توی دهانش میریزه. کودک با دست شروع میکنه به پس زدن دارو و پس زدن مادر .
توماس با تعجب نگاهش میکند. جاستین ادامه میدهد:
- کودک از روی جهل و نادانی دست مادر را پس میزنه. اگر شور داشت و بالغ بود، قدردان مادر بود. اما چون از حقیقت شفابخشی داروی تلخ بی خبره، دارو را پس میزند.
توماس قهوه را برمیگرداند روی میز می پرسد:
- این موضوع با حرف من درباره محمد ارتباط داشت؟
جاستین لبخندی میزند.
🦋- کسانی که از محمد یا اسلام بیزار هستند، شناخت درست و دقیق از محمد و حقیقت اسلام ندارن.
#گریه_های_مسیح
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
- نظرت درباره محمد چیه؟
کارولین با تردید به توماس نگاه میکند. نمیداند چرا توماس آنقدر صریح و تند وارد این موضوع شده است. جاستین متوجه شده. نگاهی به توماس میاندازد و با همون لبخند مهربان میگوید:
-تو به مسیح معتقدی؟
توماس سری تکان میدهد.
- بله
🦋-محمد مسیح نیست. اما با اطمینان میگویم که یک مسیح تازه است، که هیچ چیزی کمتر از مسیح اول نداره.
توماس سری تکان می دهد و نیم نگاهی به مادرش می اندازد و رو به جاستین میگوید:
- من آدمی نیستم که بخوام نمایش بازی کنم. اما راستش اعتقاد به محمد ندارم. جاستین متعجب نگاهش میکند. کارولین با اخم به توماس نگاه میکند و میگوید:
- میشه لطفاً این موضوع همینجا تموم بشه!
جاستین با لبخندی به کارو لین اشاره می کند.
- اجازه بدین توماس حرفش را بزنه.
کارولین حرف نمیزند. جاستین به توماس نگاهی میکند و میگوید:
🦋 وقتی کودکی بیمار میشه، مادرش داروی تلخ توی دهانش میریزه. کودک با دست شروع میکنه به پس زدن دارو و پس زدن مادر .
توماس با تعجب نگاهش میکند. جاستین ادامه میدهد:
- کودک از روی جهل و نادانی دست مادر را پس میزنه. اگر شور داشت و بالغ بود، قدردان مادر بود. اما چون از حقیقت شفابخشی داروی تلخ بی خبره، دارو را پس میزند.
توماس قهوه را برمیگرداند روی میز می پرسد:
- این موضوع با حرف من درباره محمد ارتباط داشت؟
جاستین لبخندی میزند.
🦋- کسانی که از محمد یا اسلام بیزار هستند، شناخت درست و دقیق از محمد و حقیقت اسلام ندارن.
#گریه_های_مسیح
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۲.۲k
۱۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.