پارت ۵۸ آخرین تکه قلبم
#پارت_۵۸ #آخرین_تکه_قلبم
دستی روی غبار ماشین کشیدم .. عرفان با موهای حالت داده نشست توی ماشین و گفت:
_چقدر آرایش کردی تو ..
براش شکلک درآوردم و گفتم:
_ریمل زدن و رژ ساده کشیدن رو لب، میگی آرایش زیاد؟؟
_آخه تو تا چند وقت پیش همینم نمیزدی..
نفس عمیقی کشیدم:
_آره این مال وقتی بود که فکر می کردم اینجوری ام ممکنه دلشو ببرم.. اما هیچ وقت نگام نکرد ، میرفتم بعضی وقتا بغلش.. مشکلی نداشت میگفت دختر عموی کوچولوی خودمی ، ولی یه شب ، خواستم برم بغلش ، نذاشت ، درست ۱۵سالم بود، گفتم چرا نمیزاری؟قبلا میذاشتی الان چخبر شده؟گفت آخه عشقم ناراحت میشه.. اونجا بود که فهمیدم حس اون به من حس یه آدم بزرگ به یه بچه اس..یه آدم جدید ، دیر تر از من اومده و دل عشق بچگیامو برده ..!
دستی توی موهاش کشید و گفت:
_تمومش کن ، عصبی ترم نکن..
_چرا عصبی ؟
عصبی نگام کرد ، چشماش سرخ شده بود..
_چرا؟؟؟وقتی همه ی راه های رسیدن بهش بن بست بود و باید می گذشتم ازش ، کی کنارم بود ؟؟ مگه من نالیدم ؟؟توام ننال .. چیزی که تو رو نکشه ، نگام کن سحر!
زل زدم توی چشماش :
_چیزی که تو رو نکشه ، قوی ترت میکنه ، به یاد گذشته ها نیوفت ، تموم شده!
هردومون آه کشیدیم ، دست درازکردم AUX رو به گوشیم زدم و یه موزیک بیس دار پلی کردم ، تاکمی از این جو دپ در بیایم !
با پخش شدن موزیک ، حالت قر تو کمر فراوونه بم دست داد!
عرفان زد کنار و رفت سمت بستنی فروشی.
_چی میخوای؟؟؟
_خرابمون نکن ..
با خنده گفت:
_بگو
_شیک انبه..
چشمکی زد و گفت:
_الحق که همون سحر گذشته ای ، عاشق انبه ..
توی جوابش فقط یه لبخند زدم ، به بیرون نگاه کردم ، پس روز خوب من کی قراره بیاد؟؟صدای چیک جیک گنجشکا گوشمو نوازش میداد ، باد سردی خورد به تنم ، یکم لرزدیم.
با باز شدن در ماشین و دیدن عرفان که با دوتا نوشیدنی شیک انبه و شیک شکلاتی برگشت ، حسای بد ازم دور شدن!
_بابا با کلاس ، زحمت افتادی هم تیمی!
_نوش جونت بخور که یادت بیاد آدرس رو که الحق زحمت کشیدی براش !
بلند خندیدم جوری که بقیه از بیرون نگامون کردن.. بی توجه به اونا رو به عرفان کتونیمو دراوردم و خواستم بکوبونم تو سرش که صدای گوشیم پشیمونم کرد.
براش خط و نشون کشیدم و گفتم:
_هر کی که هست ازش ممنون باش ، جونتو بهش بدهکاری.
به صفحه ی گوشی زل زدم .. چرا هر وقت گوشیم زنگ میخوره هیجان بهم منتقل میشه ولی بعدش..
اخمی کردم و گفتم:
_شماره ی ناشناس؟
عرفان همونطور که نی تو دهنش بود گوشیو از من گرفت و شماره رو زد توی گوشیش ، با خنده گوشیو پرت کرد سمتم و گفت:
_عشق دلت زنگ زده ..
منظورشو نفهمیدم ، ولی قلبم ناخودآگاه تند تر زد..
برداشتم:
_الو؟؟
با شنیدن صدای..
🤔 💓
دستی روی غبار ماشین کشیدم .. عرفان با موهای حالت داده نشست توی ماشین و گفت:
_چقدر آرایش کردی تو ..
براش شکلک درآوردم و گفتم:
_ریمل زدن و رژ ساده کشیدن رو لب، میگی آرایش زیاد؟؟
_آخه تو تا چند وقت پیش همینم نمیزدی..
نفس عمیقی کشیدم:
_آره این مال وقتی بود که فکر می کردم اینجوری ام ممکنه دلشو ببرم.. اما هیچ وقت نگام نکرد ، میرفتم بعضی وقتا بغلش.. مشکلی نداشت میگفت دختر عموی کوچولوی خودمی ، ولی یه شب ، خواستم برم بغلش ، نذاشت ، درست ۱۵سالم بود، گفتم چرا نمیزاری؟قبلا میذاشتی الان چخبر شده؟گفت آخه عشقم ناراحت میشه.. اونجا بود که فهمیدم حس اون به من حس یه آدم بزرگ به یه بچه اس..یه آدم جدید ، دیر تر از من اومده و دل عشق بچگیامو برده ..!
دستی توی موهاش کشید و گفت:
_تمومش کن ، عصبی ترم نکن..
_چرا عصبی ؟
عصبی نگام کرد ، چشماش سرخ شده بود..
_چرا؟؟؟وقتی همه ی راه های رسیدن بهش بن بست بود و باید می گذشتم ازش ، کی کنارم بود ؟؟ مگه من نالیدم ؟؟توام ننال .. چیزی که تو رو نکشه ، نگام کن سحر!
زل زدم توی چشماش :
_چیزی که تو رو نکشه ، قوی ترت میکنه ، به یاد گذشته ها نیوفت ، تموم شده!
هردومون آه کشیدیم ، دست درازکردم AUX رو به گوشیم زدم و یه موزیک بیس دار پلی کردم ، تاکمی از این جو دپ در بیایم !
با پخش شدن موزیک ، حالت قر تو کمر فراوونه بم دست داد!
عرفان زد کنار و رفت سمت بستنی فروشی.
_چی میخوای؟؟؟
_خرابمون نکن ..
با خنده گفت:
_بگو
_شیک انبه..
چشمکی زد و گفت:
_الحق که همون سحر گذشته ای ، عاشق انبه ..
توی جوابش فقط یه لبخند زدم ، به بیرون نگاه کردم ، پس روز خوب من کی قراره بیاد؟؟صدای چیک جیک گنجشکا گوشمو نوازش میداد ، باد سردی خورد به تنم ، یکم لرزدیم.
با باز شدن در ماشین و دیدن عرفان که با دوتا نوشیدنی شیک انبه و شیک شکلاتی برگشت ، حسای بد ازم دور شدن!
_بابا با کلاس ، زحمت افتادی هم تیمی!
_نوش جونت بخور که یادت بیاد آدرس رو که الحق زحمت کشیدی براش !
بلند خندیدم جوری که بقیه از بیرون نگامون کردن.. بی توجه به اونا رو به عرفان کتونیمو دراوردم و خواستم بکوبونم تو سرش که صدای گوشیم پشیمونم کرد.
براش خط و نشون کشیدم و گفتم:
_هر کی که هست ازش ممنون باش ، جونتو بهش بدهکاری.
به صفحه ی گوشی زل زدم .. چرا هر وقت گوشیم زنگ میخوره هیجان بهم منتقل میشه ولی بعدش..
اخمی کردم و گفتم:
_شماره ی ناشناس؟
عرفان همونطور که نی تو دهنش بود گوشیو از من گرفت و شماره رو زد توی گوشیش ، با خنده گوشیو پرت کرد سمتم و گفت:
_عشق دلت زنگ زده ..
منظورشو نفهمیدم ، ولی قلبم ناخودآگاه تند تر زد..
برداشتم:
_الو؟؟
با شنیدن صدای..
🤔 💓
۹.۳k
۱۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.