پارت ۵۶ آخرین تکه قلبم
#پارت_۵۶ #آخرین_تکه_قلبم
(بازگشت به زمان حال )
سحر:
لبخند دلبری زدم و رو به سعید گفتم:
_خب،دیگه چی؟؟
_دیگه همین کلی این روزا دارم پیشرفت میکنم ، سرم به کارای خودم گرمه ..
چشمکی زد و ادامه داد:
_دختر بازی ام نمیکنم.
خندیدم..لوندانه..!
دستشو آورد سمت دستم ، دستمو کشیدم و عشوه اومدم.
_میدونی من قیافه ، یا پول برام مهم نیست سعید..مهم اینه طرفم اعتمادمو جلب کنه و اط طرفی ام به من اعتماد داشته باشه ، یعنی اجازه بده نابوش کنم اما اطمینان داشته باشه این کارو نمیکنم..بقدری که ..
توی چشماش زل زدم ، کمی از مشروب رو ریختم برای خودم و مقدار زیادتری رو برای سعید،ادامه دادم:
_به قدری که تمام راز ها و خلافای زندگیشو به من بگه..یعنی هیچ چیز مرموزی توی اون آدم وجود نداشته باشه برا من!
جام رو توی دستم گرفتم ، محو چشمام شده بود ..
مژه ای برهم زدم و به جامش اشاره کردم، جام رو توی دستش گرفت و گفت :
_بسلامتی آن شبی که سحر شدنش ..رویاست ، رویایی محال!
تک خنده ای زدم .. کمی از مشروبمو نوشیدم ، اما اون مقدار زیادیشو سر کشید.. همینه ، من این حالشو میخوام!
_من واست همینی که گفتی میشم سحر..تو فقط سحر سعید باش..
زیر چشمی نگاش کردم .. مست بود..اما هواسش جمع بود!
_اما تو با من رو راست نیستی سعید..
_قول میدم باشم ..هرچی که بپرسی جواب میدمو هرچی که میخوای درمورد بقیه یا خودم بدونی بهت میگم ، فقط تو مال من باش..
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
_اول ثابت کن ..
خواستم برم که دستمو گرفت:
_بشین ، نرو ..
خودمو عصبی و ناراحت جلوه دادم.
_حرفتو بزن بیشتر از این نمیخوام وقتمو تلف کنی!
_سحر تو بگو چی میخوای بدونی ، بگو . .
توی چشماش زل زدم و گفتم:
_اون دختره که چند شب پیش نقاب زده بود ، کی بود؟
با شنیدن سوالم سرش رو خاروند ..
_کسی نیست ، برام کار میکنه همین!
_چه کاری خب؟
اطراف رو نگاه کرد و گفت:
_جاسوسی .. جاسوسی بقیه رو ..
_کیه این دختر ، آدرسش رو میخوام بدونم!
نفسی کشید و گفت :
_باور کن نمیشه..
عصبی از جام بلند شدم که منو کشید توی بغلش..
_میگم ..
موهامو بو کشید و گفت:
_بعد از اینکه گذاشتی طعم لباتو بچشم..
عصبی نگاهش کردم و گفتم:
_بکش کنار ..
منو کشید طرف خودش و گفت:
_خیلی خب ، باشه ، آدرسشو میدم بهت ..
(بازگشت به زمان حال )
سحر:
لبخند دلبری زدم و رو به سعید گفتم:
_خب،دیگه چی؟؟
_دیگه همین کلی این روزا دارم پیشرفت میکنم ، سرم به کارای خودم گرمه ..
چشمکی زد و ادامه داد:
_دختر بازی ام نمیکنم.
خندیدم..لوندانه..!
دستشو آورد سمت دستم ، دستمو کشیدم و عشوه اومدم.
_میدونی من قیافه ، یا پول برام مهم نیست سعید..مهم اینه طرفم اعتمادمو جلب کنه و اط طرفی ام به من اعتماد داشته باشه ، یعنی اجازه بده نابوش کنم اما اطمینان داشته باشه این کارو نمیکنم..بقدری که ..
توی چشماش زل زدم ، کمی از مشروب رو ریختم برای خودم و مقدار زیادتری رو برای سعید،ادامه دادم:
_به قدری که تمام راز ها و خلافای زندگیشو به من بگه..یعنی هیچ چیز مرموزی توی اون آدم وجود نداشته باشه برا من!
جام رو توی دستم گرفتم ، محو چشمام شده بود ..
مژه ای برهم زدم و به جامش اشاره کردم، جام رو توی دستش گرفت و گفت :
_بسلامتی آن شبی که سحر شدنش ..رویاست ، رویایی محال!
تک خنده ای زدم .. کمی از مشروبمو نوشیدم ، اما اون مقدار زیادیشو سر کشید.. همینه ، من این حالشو میخوام!
_من واست همینی که گفتی میشم سحر..تو فقط سحر سعید باش..
زیر چشمی نگاش کردم .. مست بود..اما هواسش جمع بود!
_اما تو با من رو راست نیستی سعید..
_قول میدم باشم ..هرچی که بپرسی جواب میدمو هرچی که میخوای درمورد بقیه یا خودم بدونی بهت میگم ، فقط تو مال من باش..
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
_اول ثابت کن ..
خواستم برم که دستمو گرفت:
_بشین ، نرو ..
خودمو عصبی و ناراحت جلوه دادم.
_حرفتو بزن بیشتر از این نمیخوام وقتمو تلف کنی!
_سحر تو بگو چی میخوای بدونی ، بگو . .
توی چشماش زل زدم و گفتم:
_اون دختره که چند شب پیش نقاب زده بود ، کی بود؟
با شنیدن سوالم سرش رو خاروند ..
_کسی نیست ، برام کار میکنه همین!
_چه کاری خب؟
اطراف رو نگاه کرد و گفت:
_جاسوسی .. جاسوسی بقیه رو ..
_کیه این دختر ، آدرسش رو میخوام بدونم!
نفسی کشید و گفت :
_باور کن نمیشه..
عصبی از جام بلند شدم که منو کشید توی بغلش..
_میگم ..
موهامو بو کشید و گفت:
_بعد از اینکه گذاشتی طعم لباتو بچشم..
عصبی نگاهش کردم و گفتم:
_بکش کنار ..
منو کشید طرف خودش و گفت:
_خیلی خب ، باشه ، آدرسشو میدم بهت ..
۵.۹k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.