پارت ۶۰ آخرین تکه قلبم
#پارت_۶۰ #آخرین_تکه_قلبم
دختر مجهول و گمنام (همونی که توی مهمونی نیما و عرفان سرش دعوا کردن) :
صدای پارس بیسکیت(سگم) به گوشم خورد ، برگشتم سمتش..
اومد کنارم .. دستی روش کشیدم و گفتم:
_رفیق روزهای سخت ..
زبونشو درآورد و خودشو برام لوس کرد...
قربون صدش رفتم.
صدای موج دریا .. رطوبت هوا، تنهایی ابن لحظه و تضاد بین گذشته وزمان حال ام ؛ همه و همه منو یاد روزای نوجوونیم انداخت..فکر میکردم بدبخت ترین آدم دنیام..دریغ..!
آهی کشیدم و راه افتادم
به کلبه برگشتم ، غذای بیسکیت رو دادم ، لب تاپمو روشن کردم و فیلم ژن خوک رو پلی کردم .
سینا مهراد .. لعنتی چقدر شبیه اون لعنتیه..
آهی کشیدمو تخمه رو از کولم درآوردم.
نسکافه ی داغی برا خودم آماده کردم .
همه رو روی تختم چیدم و خودمم لم دادم روی تخت..
سقف کلبه چکه میکرد ، صداش زیادم رو مخ نبود ، ولی اینکه دم به دیقه ظرفی که زیرش گذاشته بودم پر میشد و باید خالی میکردم خیلی رو مخم بود..لاتی حرف زدنش درست عین اون لعنتی..اح .. سینا مهراد کی بودی تو ؟؟
لعنتی فرستادم و فحش زیبایی نثار امروز و اتفاقایی داره که میوفته برام کردم که تهش باید برسه به اون لعنتی که معلوم نیست کجا گم و گور شده.
به ظرف تخمه ام نگاه کردم .. خالی شده بود و ظرف پوست تخمه ها پر..درخالی که ۱۰ دیقه ام نگذشته بود از شروع فیلم.
با کوبیده شدن در کلبه ، تعجب کردم.. برای لحظه ای ندونستم چیکار کنم..
اسلحه ام رو برداشتم و روی کش شلوارم گذاشتم.
تمرکز کردمو آروم گرفتم ..
نفسی کشیدم و رفتم سمت در..
🌊 💞 🐶 🚶 🏻 ♀️ #نظر_فراموش_نشه
دختر مجهول و گمنام (همونی که توی مهمونی نیما و عرفان سرش دعوا کردن) :
صدای پارس بیسکیت(سگم) به گوشم خورد ، برگشتم سمتش..
اومد کنارم .. دستی روش کشیدم و گفتم:
_رفیق روزهای سخت ..
زبونشو درآورد و خودشو برام لوس کرد...
قربون صدش رفتم.
صدای موج دریا .. رطوبت هوا، تنهایی ابن لحظه و تضاد بین گذشته وزمان حال ام ؛ همه و همه منو یاد روزای نوجوونیم انداخت..فکر میکردم بدبخت ترین آدم دنیام..دریغ..!
آهی کشیدم و راه افتادم
به کلبه برگشتم ، غذای بیسکیت رو دادم ، لب تاپمو روشن کردم و فیلم ژن خوک رو پلی کردم .
سینا مهراد .. لعنتی چقدر شبیه اون لعنتیه..
آهی کشیدمو تخمه رو از کولم درآوردم.
نسکافه ی داغی برا خودم آماده کردم .
همه رو روی تختم چیدم و خودمم لم دادم روی تخت..
سقف کلبه چکه میکرد ، صداش زیادم رو مخ نبود ، ولی اینکه دم به دیقه ظرفی که زیرش گذاشته بودم پر میشد و باید خالی میکردم خیلی رو مخم بود..لاتی حرف زدنش درست عین اون لعنتی..اح .. سینا مهراد کی بودی تو ؟؟
لعنتی فرستادم و فحش زیبایی نثار امروز و اتفاقایی داره که میوفته برام کردم که تهش باید برسه به اون لعنتی که معلوم نیست کجا گم و گور شده.
به ظرف تخمه ام نگاه کردم .. خالی شده بود و ظرف پوست تخمه ها پر..درخالی که ۱۰ دیقه ام نگذشته بود از شروع فیلم.
با کوبیده شدن در کلبه ، تعجب کردم.. برای لحظه ای ندونستم چیکار کنم..
اسلحه ام رو برداشتم و روی کش شلوارم گذاشتم.
تمرکز کردمو آروم گرفتم ..
نفسی کشیدم و رفتم سمت در..
🌊 💞 🐶 🚶 🏻 ♀️ #نظر_فراموش_نشه
۳.۳k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.