پارت 7 رمان خیال ✨✔️

خیال
#پارت_7

سادیا

باید واسه گرفتن کتابا می‌رفتیم مدرسه ، با خودم گفتم که زنگ بزنم بچه ها تا با هم بریم ؛ اول شماره ساتیا رو گرفتم و ...
_الو
+الو سلام
_سلام چطوری،خوبی ?
+مرسی خوبم ، خودت خوبی?
_خوبم چخبر
+هیچ، سلامتی
_ آها ، خب خدارو شکر
+کاری داشتی زنگ زدی ?
_ها آره ، خواستم بگم فردا ک رفتیم مدرسه بعد از کارمون با بچه ها بریم یه دوری بزنیم منتظر باش صبح میام سراغت
+بیرون?، اونم با این کرونا ?
_میدونم،ماکه‌قرارنیست‌بریم‌ توو‌خیابون‌قدم‌بزنیم ، داخل ماشینیم، با هم قدم می‌زنیم
+باشه،‌من قرار بود بابام برسونم حالا که تو میای میگم نیاد پس
_خوبه،پس‌من‌به‌مائده‌و ...
پرید وسط حرفم و سریع گفت :
+نه مائده رو ولش کن
_چراا?
+نمیخواد‌به‌اون بگی
_خب واسه چی ، فردا اگه بفهمه رفتیم بیرون به اون نگفتیم ممکنه ناراحت بشه
+نه‌بابا‌اینجورآدمی‌نیست
_یعنی‌چی،اصن‌چرا‌نگم?
+حالاخودش‌که‌میاد اون‌ موقع‌ بهش میگیم ولی نرو سراغش
_ای بابا از دست شما ها خب به منم بگو قضیه چیه ?، چرا یهو رفتارتون باهاش عوض شده ?..
+خب، امروز که بهش زنگ زدم ، انگار حالش خوب نبود
_وای نه ، نکنه مبتلا شده
+نه منظورم اینه که انگار یه مشکلی براش پیش اومده بود
_چه مشکلی?
+به من که چیزی نگفته اما ..
مکث کرد ( حدود 20_S ) که پرسیدم ...

#F_BRMA2005
دیدگاه ها (۰)

پارت 8 رمان خیال ✨✔️

پارت 10 رمان خیال ✨✔️

پارت 6 رمان خیال ✨✔️

پارت 5 رمان خیال ✨✔️

کاش براتون مهم بودم

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۲۹و رفت از اتاق بیرون هانیل: مرتیکه اس...

پارت2. وقتی دستش داشتی اما

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط