پارت154
#پارت154
"فرشید"
با حسِ سردیِ دست عاطفه نگاهش را از چشمانش گرفت .
عاطفه وقتی دید فرشید واکنشی نشان نمی دهد ، جرئت بیشتری پیدا کرد .
دست فرشید را محکم گرفت .
+بگو بهم . بزار تو غمات شریک باشم فرشید .
اشک هایش را با دست دیگرش پاک کرد و بینی اش را بالا کشید.
از او متنفر بود ، اویی که این بلا سرش آورده بود ،
نه برای اینکه فرشید ، دوستش داشت،
برای اینکه این بلا را سرش آورده بود ،
برای اینکه غم به دلِ عزیزش نشانده بود. . .
+ازش متنفرم که این کارا رو با تو کرده!
فرشید لبخندی زد!
هنوز هم دستش در دست عاطفه بود.
از مهربانی عاطفه دلش لرزید.
دستش را کشید ، که عاطفه محکم تر گرفتش !
+نه ، بزار بمونه !
اینبار لبخندش عمیق تر شد.
با دست دیگرش اشک های عاطفه را پاک کرد . . .
_میخواستم اشکات رو پاک کنم .
. . .
"فرشید"
با حسِ سردیِ دست عاطفه نگاهش را از چشمانش گرفت .
عاطفه وقتی دید فرشید واکنشی نشان نمی دهد ، جرئت بیشتری پیدا کرد .
دست فرشید را محکم گرفت .
+بگو بهم . بزار تو غمات شریک باشم فرشید .
اشک هایش را با دست دیگرش پاک کرد و بینی اش را بالا کشید.
از او متنفر بود ، اویی که این بلا سرش آورده بود ،
نه برای اینکه فرشید ، دوستش داشت،
برای اینکه این بلا را سرش آورده بود ،
برای اینکه غم به دلِ عزیزش نشانده بود. . .
+ازش متنفرم که این کارا رو با تو کرده!
فرشید لبخندی زد!
هنوز هم دستش در دست عاطفه بود.
از مهربانی عاطفه دلش لرزید.
دستش را کشید ، که عاطفه محکم تر گرفتش !
+نه ، بزار بمونه !
اینبار لبخندش عمیق تر شد.
با دست دیگرش اشک های عاطفه را پاک کرد . . .
_میخواستم اشکات رو پاک کنم .
. . .
۲.۷k
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.