پارت

#پارت155

"فرشید"

_گریه نکن !
من واقعا خوشحالم ک دوستی مثل تو دارم !

از ته دلش گفته بود ، واقعا خوشحال بود ، اینکه به خاطر ناراحتی اش گریه می کرد ، خیلی برایش ارزش داشت اما نمیخواست عاطفه بیشتر از این اذیت شود ...
سعی کرد ، ناراحتی هایش را کنار بگذارد و بخندد...

عاطفه که از محبت فرشید خوشحال بود ، سرش را پایین انداخت ...

باخودش فکر کرد.

"داری با محبتات ، بد عادتم میکنی"


فرشید ایستاد و دست عاطفه را گرفت و پشت سر خودش کشیدش...


_راه بیا دختر !
دیگ هم نمیخواد ناراحت شی ها ...

عاطفه دست آزادش را به صورتش کشید و شالش را مرتب کرد...

_باشه!
...
دیدگاه ها (۴)

#پارت156"روزبه"به مهریِ غرق خواب نگاهی انداخت و دوباره نگاهش...

#پارت157"روزبه"وارد خانه که شدند ،یک راست به سمت اتاقش رفت ....

#پارت154"فرشید"با حسِ سردیِ دست عاطفه نگاهش را از چشمانش گر...

#پارت153"فرشید"می دید !غمِ بزرگِ لانه زده در چشمانش را ...ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط