پارت152
#پارت152
"عاطفه"
کل وجودش یخ بست....
دست هایش شل شد و لباسش را رها کرد .
حتما اشتباه شنیده بود .
چشم هایش را ریز کرد ...
از چه چیزی حرف می زد ؟!
_یه روز دیدم ندارمش !
دهانش باز مانده بود و نفسش بالا نمیامد ...
لبهایش را باز و بسته می کرد !
درست مثل ماهیِ قرمز کوچکی که از تنگ بلورینش بیرون افتاده است ...
فرشید که انگار به خودش آمده بود ،
دستی به پیشانی اش کشید و زمزمه کرد :
_خدای من !!! چرا دارم اینا رو به تو میگم ؟!
عاطفه چشم از فرشید نمی گرفت ...
بلاخره توانست نفس عمیقی بکشد.
+اون کیه که تنهات گذاشته؟!
فرشید بلاخره نگاه از آسمان گرفت وبه عاطفه نگاه کرد.
_مهم نیست ...
...
"عاطفه"
کل وجودش یخ بست....
دست هایش شل شد و لباسش را رها کرد .
حتما اشتباه شنیده بود .
چشم هایش را ریز کرد ...
از چه چیزی حرف می زد ؟!
_یه روز دیدم ندارمش !
دهانش باز مانده بود و نفسش بالا نمیامد ...
لبهایش را باز و بسته می کرد !
درست مثل ماهیِ قرمز کوچکی که از تنگ بلورینش بیرون افتاده است ...
فرشید که انگار به خودش آمده بود ،
دستی به پیشانی اش کشید و زمزمه کرد :
_خدای من !!! چرا دارم اینا رو به تو میگم ؟!
عاطفه چشم از فرشید نمی گرفت ...
بلاخره توانست نفس عمیقی بکشد.
+اون کیه که تنهات گذاشته؟!
فرشید بلاخره نگاه از آسمان گرفت وبه عاطفه نگاه کرد.
_مهم نیست ...
...
۳.۱k
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.