پارت ۳۶ آخرین تکه قلبم
#پارت_۳۶ #آخرین_تکه_قلبم
با تموم شدن کلاس وسایلمو جمع کردم و بارونی کرمی رنگمو به تن کردم و چادرم رو پوشیدم (پوشیدن چادر توی دانشگاه فرهنگیان اجباریه)
بارون شدتش رو نه تنها کمتر نکرده بود بلکه شدید تر شده بود!
تا از در دانشگاه رد شدیم چادرمون رو دراوردیم رو به آرزو کردم و گفتم:
_لیلی جون، مجنونت اومده!
با دیدن امیر نیشش باز شد و گفت:
_نیاز آجی بیا بریم توام تو این بارون خیس میشی تا بخوای برسی به ایستگاه اتوبوس.
_نه قربونت عزیزم برو خوش باش
_تعارف نکن نیاز
_بخدا تعارف نمیکنم ، میخوام یکم قدم بزنم عزیزم برو.
گونم رو بوسید و گفت:
_مراقب خودت باش ، غصه نخوریا!
_نه بابا مگه بچه ام .
خندید و گفت:
_من تو رو میشناسم دیوونه!
خندیدم و گفتم:
_حالا که میشناسی پ چی میگی؟!برو دیوونه ۳ساعته منتظرته!
ایشی کرد و گفت:
_باس منتظر بمونه وظیفشه !
از هم خدافظی کردیم و رفتنشو تماشا کردم.
امیر عینک طبی اش رو زده بود و تیشرت زیتونی به تن کرده بود ، موهاشم حسابی حالت داده بود!
آرزو تا نشست تو ماشین بهم دست دادن ، امیر یه شاخه گل از عقب آورد و داد دست آرزو ، آرزو ام ذوق زده نگاش کرد و یه چیزایی گفت، دیدم درست نیست بیشتر از این نگاشون کنم ، قدم زدم به یاد روزایی که نذاشت خیس شم و قدم بزنم زیر بارون ..
درسته رفتی ولی من هنوزم به یادتم ، انگار کنارمی ..!
عیبی نداره اگه دلت با من نبود .. مهم اینه خوب ادای عاشقا رو دراوردی و دل بی صاحب منو صاحب دار کردی!
آهنگ بی کلام مورد علاقه ام رو پلی کردم و هنذفریمو توی گوشم گذاشتم.
زمزمه کردم :
_باران که میبارد ، دلم برایت تنگ تر میشود من بغض میکنم آسمان گریه..!
یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سرازیر شد..
صدای آشناهی به گوشم رسید:
_تو غلط میکنی بغض کنی !
برگشتم .. موهاش خیس شده بود و روی پیشونیش قرار گرفته بود .. میلرزید از سرما و چشماش دو دو میزد ..
بغض کردم اما جلوی بیشتر شدنش روگرفتم :
_تو اینجا ...چیکار میکنی؟
💗 ❣ 🍁 🌧 #نظر_فراموش_نشه #پارت_بعدی_همین_الان_میزارم
با تموم شدن کلاس وسایلمو جمع کردم و بارونی کرمی رنگمو به تن کردم و چادرم رو پوشیدم (پوشیدن چادر توی دانشگاه فرهنگیان اجباریه)
بارون شدتش رو نه تنها کمتر نکرده بود بلکه شدید تر شده بود!
تا از در دانشگاه رد شدیم چادرمون رو دراوردیم رو به آرزو کردم و گفتم:
_لیلی جون، مجنونت اومده!
با دیدن امیر نیشش باز شد و گفت:
_نیاز آجی بیا بریم توام تو این بارون خیس میشی تا بخوای برسی به ایستگاه اتوبوس.
_نه قربونت عزیزم برو خوش باش
_تعارف نکن نیاز
_بخدا تعارف نمیکنم ، میخوام یکم قدم بزنم عزیزم برو.
گونم رو بوسید و گفت:
_مراقب خودت باش ، غصه نخوریا!
_نه بابا مگه بچه ام .
خندید و گفت:
_من تو رو میشناسم دیوونه!
خندیدم و گفتم:
_حالا که میشناسی پ چی میگی؟!برو دیوونه ۳ساعته منتظرته!
ایشی کرد و گفت:
_باس منتظر بمونه وظیفشه !
از هم خدافظی کردیم و رفتنشو تماشا کردم.
امیر عینک طبی اش رو زده بود و تیشرت زیتونی به تن کرده بود ، موهاشم حسابی حالت داده بود!
آرزو تا نشست تو ماشین بهم دست دادن ، امیر یه شاخه گل از عقب آورد و داد دست آرزو ، آرزو ام ذوق زده نگاش کرد و یه چیزایی گفت، دیدم درست نیست بیشتر از این نگاشون کنم ، قدم زدم به یاد روزایی که نذاشت خیس شم و قدم بزنم زیر بارون ..
درسته رفتی ولی من هنوزم به یادتم ، انگار کنارمی ..!
عیبی نداره اگه دلت با من نبود .. مهم اینه خوب ادای عاشقا رو دراوردی و دل بی صاحب منو صاحب دار کردی!
آهنگ بی کلام مورد علاقه ام رو پلی کردم و هنذفریمو توی گوشم گذاشتم.
زمزمه کردم :
_باران که میبارد ، دلم برایت تنگ تر میشود من بغض میکنم آسمان گریه..!
یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سرازیر شد..
صدای آشناهی به گوشم رسید:
_تو غلط میکنی بغض کنی !
برگشتم .. موهاش خیس شده بود و روی پیشونیش قرار گرفته بود .. میلرزید از سرما و چشماش دو دو میزد ..
بغض کردم اما جلوی بیشتر شدنش روگرفتم :
_تو اینجا ...چیکار میکنی؟
💗 ❣ 🍁 🌧 #نظر_فراموش_نشه #پارت_بعدی_همین_الان_میزارم
۴.۷k
۰۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.