پارت ۳۷ آخرین تکه قلبم
#پارت_۳۷ #آخرین_تکه_قلبم
_بارون شدید بود .. اومدم برسونمت!
لبخند تلخی نشست روی لبم :
_برو ، تویی که دیگه رفتی، از همه جا برو ، نه فقط از دل ، از دیده ام برو..!
به راهم ادامه دادم ، صدام زد
_نیاز..
برنگشتم ، و پا گذاشتم روی قلبم و ادامه دادم ، یاد آهنگ شهاب مظفری افتادم ، زمزمه اش کردم..
_پا گذاشتم رو قلبم که له شم ..ما کوچیکا خدامون بزرگه..
صداشو شنیدم ، همچنان صدام میکرد:
_نیاز
قلبم میکوبید و نمیتونستم هیچ کاری کنم..
صدای کفشش رو شنیدم .. فکر کنم بیخیال شد و راهشو کج کرد، یه حس بدی بهم منتقل شد ، به همین زودی بیخیال شد ،
_ پسره ی مغرور..بعد به من میگفت من برا تو غرور ندارم..
یهو دستم کشیده شد ، چشمم به چهره ی عصبی و جذابش افتاد:
_مگه با تو نیستم؟؟؟
سر داد زدنش خیلی قبلا باهاش قهر و دعوا کردم و حساس بودم ، چشمامو روی هم فشار دادم و گفتم:
_داد نزن نیما
عصبی تر گفت:
دوس دارم داد میزنم ، الان عصبی ام حق دارم !
هاله ای از اشک توی چشمام جمع شد خیلی آروم گفتم:
_داد نزن لعنتی..
دستمو مشت کردم و زدم به سینش :
_داد نزن ..
اشکم از چشمم افتاد روی دستش..همون دستیکه دستای منو گرفته بود....
فشار دستاش کمتر شدو باصدای پشیمونی و آرونی گفت:
_نیاز براچی داری گریه میکنی؟..با توام عزیزم ..
با دستش چونه امو گرفت ..چونم لرزید...
_زندگیم گریه نکن ..بخشید سرت داد زدم ، گریه نکن دیگه ..
اشک من شدت گرفت ، انگار هردومون داشتیم دلتنگی هامونو زار میزدیم .. من و بارون ..!
من که دلتنگ روزای خوبم ، تو دلتنگ چی و کی بارون ..؟
به چشما زل زدم ، قهوهای خمار .. !
چشمامو بستم تا کمی از حال بدم کاسته شه تا خواستم چشمامو باز کنم ، لبم داغ شد .. گرمای لبام با سرمای تنم تضاد متفاوتی بود...
دستاشو حصارم کرد و منو به خودش نزدیک تر کرد ، گرمای تنش ..
تو حصار بغلت زندگی به کاممِ ، همه چیت مال منه سندش ب ناممِ!
سردی اشک رو گونه ام حس کردم ، ولی من که گریه نمیکردم ، محاله .. یعنی نیما داره گریه میکنه؟
فاصله گرفتمو اشکشو رو گونه وش دیدم ، توی چشمام نگاه نکرد ، نگاهش به زمین بود ، آروم توی صورتم نگاه کرد و گفت:
_تصویرت شکسته شد از اون کوه غرور ..؟از اون جمله ی مرد که گریه نمیکنه ، نه؟
دستم و بردم سمت صورتش و با انگشتم همون یه اشکشو پاک کردم:
_واسه عشقش گریه ام میکنه ..
نگاهم کرد ، زل زد توی چشمام .. دستمو گرفت و منو کشید توی آغوشش ، هردومون خیس بارون شده بودیم ..اما آغوشش هنوزم گرم بود ..
💗 🌧 ❣ ♾☔ 💋 #نظر_فراموش_نشه
_بارون شدید بود .. اومدم برسونمت!
لبخند تلخی نشست روی لبم :
_برو ، تویی که دیگه رفتی، از همه جا برو ، نه فقط از دل ، از دیده ام برو..!
به راهم ادامه دادم ، صدام زد
_نیاز..
برنگشتم ، و پا گذاشتم روی قلبم و ادامه دادم ، یاد آهنگ شهاب مظفری افتادم ، زمزمه اش کردم..
_پا گذاشتم رو قلبم که له شم ..ما کوچیکا خدامون بزرگه..
صداشو شنیدم ، همچنان صدام میکرد:
_نیاز
قلبم میکوبید و نمیتونستم هیچ کاری کنم..
صدای کفشش رو شنیدم .. فکر کنم بیخیال شد و راهشو کج کرد، یه حس بدی بهم منتقل شد ، به همین زودی بیخیال شد ،
_ پسره ی مغرور..بعد به من میگفت من برا تو غرور ندارم..
یهو دستم کشیده شد ، چشمم به چهره ی عصبی و جذابش افتاد:
_مگه با تو نیستم؟؟؟
سر داد زدنش خیلی قبلا باهاش قهر و دعوا کردم و حساس بودم ، چشمامو روی هم فشار دادم و گفتم:
_داد نزن نیما
عصبی تر گفت:
دوس دارم داد میزنم ، الان عصبی ام حق دارم !
هاله ای از اشک توی چشمام جمع شد خیلی آروم گفتم:
_داد نزن لعنتی..
دستمو مشت کردم و زدم به سینش :
_داد نزن ..
اشکم از چشمم افتاد روی دستش..همون دستیکه دستای منو گرفته بود....
فشار دستاش کمتر شدو باصدای پشیمونی و آرونی گفت:
_نیاز براچی داری گریه میکنی؟..با توام عزیزم ..
با دستش چونه امو گرفت ..چونم لرزید...
_زندگیم گریه نکن ..بخشید سرت داد زدم ، گریه نکن دیگه ..
اشک من شدت گرفت ، انگار هردومون داشتیم دلتنگی هامونو زار میزدیم .. من و بارون ..!
من که دلتنگ روزای خوبم ، تو دلتنگ چی و کی بارون ..؟
به چشما زل زدم ، قهوهای خمار .. !
چشمامو بستم تا کمی از حال بدم کاسته شه تا خواستم چشمامو باز کنم ، لبم داغ شد .. گرمای لبام با سرمای تنم تضاد متفاوتی بود...
دستاشو حصارم کرد و منو به خودش نزدیک تر کرد ، گرمای تنش ..
تو حصار بغلت زندگی به کاممِ ، همه چیت مال منه سندش ب ناممِ!
سردی اشک رو گونه ام حس کردم ، ولی من که گریه نمیکردم ، محاله .. یعنی نیما داره گریه میکنه؟
فاصله گرفتمو اشکشو رو گونه وش دیدم ، توی چشمام نگاه نکرد ، نگاهش به زمین بود ، آروم توی صورتم نگاه کرد و گفت:
_تصویرت شکسته شد از اون کوه غرور ..؟از اون جمله ی مرد که گریه نمیکنه ، نه؟
دستم و بردم سمت صورتش و با انگشتم همون یه اشکشو پاک کردم:
_واسه عشقش گریه ام میکنه ..
نگاهم کرد ، زل زد توی چشمام .. دستمو گرفت و منو کشید توی آغوشش ، هردومون خیس بارون شده بودیم ..اما آغوشش هنوزم گرم بود ..
💗 🌧 ❣ ♾☔ 💋 #نظر_فراموش_نشه
۵.۵k
۰۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.