Fakeyoongi 🌌
OrdinaryLife 🌙 p4🌙
بلند شدم دیدم ساعت شیشه صبحه خوبه وقت داشتم که پروژ رو تحويل بدم بلند شدم يه دوش بیست مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم کت شلوار خاکستری با پیرهن مشکی پوشیدم کفش اسپرت پوشیدم موهامو حالت دادم رفتم سمت دانشگاه
ویو یونگی :
عه پس چرا دیر کرد
خ.ی:ببخشید داداش طول کشید رفتم پروژه رو تحويل بدم
یونگی :عیب نداره حالا تحویل دادی؟
همین جوري داشتم باخواهرم حرف ميزدم دیدم یونا هم اومده
یونگی:اون همکلاسیته!؟
خ.ی:چطور؟
یونگی :همینجوری.
خ.ی:آره اسمش پارک یوناست خیلی دختر باهوش و زرنگیه ميخوام باهاش دوست شم
یونگی :عه چه جالب
خ.ی:نميخوای منو برسونی
یونگی :سوار شو بریم
رفتم و خواهرمو گذاشتم خونه راه افتادم سمت شرکت
ویو یونا:
امروز روز آخر مهلت تحویل پروژه بود رفتمو تحویل دادم و با خيال راحت راه افتادم سمت شرکت
ویو یونگی :
داشتم سوار اسانسور میشدم دیدم یونا هم اومد
یونگی :خانم پارکککک
یونا:عه سلام
یونگی :سلام... سوار شو بریم بالا
یونا :چشم
یونگی :راستی چیشده از خانوادت اجازه گرفتی؟
یونا :بله من فردا ميام
یونگی :خب خوبه.... امروز وسایلتو جمع کن
ویو یونا:
بازم امروز مثه دیروز برام گذشت... خسته کننده بود ولی خب خیلی خوشحال بودم
یونگی :ميخواین برین خونه؟
یونا :بله ببخشید
یونگی :وسیله داری؟
یونا: نه تعميرگاهه
یونگی :میرسونمت
بازم امروز یونگی منو رسوند رسیدم خونه شاممو خوردم رفتم بالا تو اتاقم وسایلامو جمع کردم لباس فردامم حاضر کردم پاسپورتمم از تو کشوی میز آوردم بیرون همه چیمو حاضر کردم ، يه دوشم گرفتم و خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
ویو یونگی :
منم رسیدم خونه به مامانمو اجیم گفتم اونا رو گذاشتم خونه خالم تا تنها نباشن خودمم موندم خونه کارهای لازم فردا رو کردم دوش گرفتمو مثه سنگ افتادم
فلش بک به فردا صب ....
خمارییییییییییییی
شرط دو پارت بعدی: 30 تا لایک
بلند شدم دیدم ساعت شیشه صبحه خوبه وقت داشتم که پروژ رو تحويل بدم بلند شدم يه دوش بیست مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم کت شلوار خاکستری با پیرهن مشکی پوشیدم کفش اسپرت پوشیدم موهامو حالت دادم رفتم سمت دانشگاه
ویو یونگی :
عه پس چرا دیر کرد
خ.ی:ببخشید داداش طول کشید رفتم پروژه رو تحويل بدم
یونگی :عیب نداره حالا تحویل دادی؟
همین جوري داشتم باخواهرم حرف ميزدم دیدم یونا هم اومده
یونگی:اون همکلاسیته!؟
خ.ی:چطور؟
یونگی :همینجوری.
خ.ی:آره اسمش پارک یوناست خیلی دختر باهوش و زرنگیه ميخوام باهاش دوست شم
یونگی :عه چه جالب
خ.ی:نميخوای منو برسونی
یونگی :سوار شو بریم
رفتم و خواهرمو گذاشتم خونه راه افتادم سمت شرکت
ویو یونا:
امروز روز آخر مهلت تحویل پروژه بود رفتمو تحویل دادم و با خيال راحت راه افتادم سمت شرکت
ویو یونگی :
داشتم سوار اسانسور میشدم دیدم یونا هم اومد
یونگی :خانم پارکککک
یونا:عه سلام
یونگی :سلام... سوار شو بریم بالا
یونا :چشم
یونگی :راستی چیشده از خانوادت اجازه گرفتی؟
یونا :بله من فردا ميام
یونگی :خب خوبه.... امروز وسایلتو جمع کن
ویو یونا:
بازم امروز مثه دیروز برام گذشت... خسته کننده بود ولی خب خیلی خوشحال بودم
یونگی :ميخواین برین خونه؟
یونا :بله ببخشید
یونگی :وسیله داری؟
یونا: نه تعميرگاهه
یونگی :میرسونمت
بازم امروز یونگی منو رسوند رسیدم خونه شاممو خوردم رفتم بالا تو اتاقم وسایلامو جمع کردم لباس فردامم حاضر کردم پاسپورتمم از تو کشوی میز آوردم بیرون همه چیمو حاضر کردم ، يه دوشم گرفتم و خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
ویو یونگی :
منم رسیدم خونه به مامانمو اجیم گفتم اونا رو گذاشتم خونه خالم تا تنها نباشن خودمم موندم خونه کارهای لازم فردا رو کردم دوش گرفتمو مثه سنگ افتادم
فلش بک به فردا صب ....
خمارییییییییییییی
شرط دو پارت بعدی: 30 تا لایک
۱۰.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.