سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 30
با یادآوری نگاه آن چشمان خاکستری و نافذش لبخند محوی بر روی لب هایش نقش بست او ناخواسته نگاهی را که خیلی وقت پيش از همه مخفی نگهداشت بود را به الویز نشان داده و را تحت تاثیر قرار داده بود
و او را غرق در آن نگاه کرد که حال بازم حسرت دیدارش را میکشد
کامل به سمته شاه دوخت چرخید و با کنجکاوی تمام پرسید
الویز : چرا دلیل این رفتار هاش چیست ؟
الیسا : من چیزه زیادی یادم نمیاد چون اون موقع فقد ده سالم بود ولی یادم که حدود ده سال پیش یه شب بد جوری با مادر بحث کرد و یهویی
روزه بعدش برادرم غیبش زد و تنها کسی که میدونست اون کجاست پدرم یعنی پادشاه قبلی بود
الویز ناامید از چیزی های که شنیده بود نگاهش را به زمین دوخت
فکر میکرد الیسا اطلاعاتی بیشتر در اختیارش بزاره اما ناگهان با حرف شاه دوخت نگاهش را از زمين گرفت و به او داد
الیسا : اگر کسی میتواند اون رو از منجلابی که توش دست پا میزنه نجات بده توی نگاه که اون به تو داره با همه فرق میکنه اگر هر کمکی از من خواستی لطفا از گفتنش دريغ نکن
شاه دوخت از روی مبل بلند شد و کمی روی زانوهایش خم شد و الویز به احترام او از روی مبل بلند شد و بعد از تشکر کوتاهی ازش او از اقامت گاه خارج شد
........
کنیز های لباس هایش را تکه ای بعد از تکه ای دیگر میآوردن و بر تن او میکرد لباسی سفید با طرح های طلایی و کفش های بلورین و دستکش های به رنگه لباس اش و در آخر تاج زیبایی که نماد ملکه بودن او بود را بر سرش گذاشت کنیزی که حال در خدمت او بود درحالی که تاج را بر سر او میگذاشت گفت
مارتا : ملکه جوان همه توی سالن شرقی منتظر شما هست تا برای صرف صبحانه بهشون ملحق بشوید
الویز : پس میخواهند از همین اول قدرتشون رو به روخ من بکشن باشه بریم که دمه بعضیا رو کوتاه کنیم
............
با قدم های آهسته و اما محکم درحال که دامنه سفید لباسش را با دستانش گرفت بود وارد سالن شرقی شد و به سمته میز غذا خوری که همه دور اش نشست بودن رفت افرادی که در ظاهر به روی هم میخندیدن و از پشت برای هم دیگر چاه میکند اند
کمی روی زانوهایش خم شد و سپس بر روی صندلی که کنار شاه و ملکه خالی گذاشت بودی نشست
لحظاتی در سکوت گذشته و او هر لحظه منتظر نیش و کنایههای آن بود
میدانست هر لحظه ممکن هست یکی از افراد حاظر در آنجا او را به چالشی بکشن که ملکه میلانا این کار را کرد
م/میلانا : امیدوارم از اقامت رازی باشی و شب خوبی را سپری کرده باشید
لحن نیش و کنایه دار او معلوم بود و الویز نیشخندی زد و نگاهش را یه ملکه میلانا داد ،
[ اسلاید ها به ترتیب لباس کفش دستکش گردنبند مدل موی و تاج الویز ]
پارت 30
با یادآوری نگاه آن چشمان خاکستری و نافذش لبخند محوی بر روی لب هایش نقش بست او ناخواسته نگاهی را که خیلی وقت پيش از همه مخفی نگهداشت بود را به الویز نشان داده و را تحت تاثیر قرار داده بود
و او را غرق در آن نگاه کرد که حال بازم حسرت دیدارش را میکشد
کامل به سمته شاه دوخت چرخید و با کنجکاوی تمام پرسید
الویز : چرا دلیل این رفتار هاش چیست ؟
الیسا : من چیزه زیادی یادم نمیاد چون اون موقع فقد ده سالم بود ولی یادم که حدود ده سال پیش یه شب بد جوری با مادر بحث کرد و یهویی
روزه بعدش برادرم غیبش زد و تنها کسی که میدونست اون کجاست پدرم یعنی پادشاه قبلی بود
الویز ناامید از چیزی های که شنیده بود نگاهش را به زمین دوخت
فکر میکرد الیسا اطلاعاتی بیشتر در اختیارش بزاره اما ناگهان با حرف شاه دوخت نگاهش را از زمين گرفت و به او داد
الیسا : اگر کسی میتواند اون رو از منجلابی که توش دست پا میزنه نجات بده توی نگاه که اون به تو داره با همه فرق میکنه اگر هر کمکی از من خواستی لطفا از گفتنش دريغ نکن
شاه دوخت از روی مبل بلند شد و کمی روی زانوهایش خم شد و الویز به احترام او از روی مبل بلند شد و بعد از تشکر کوتاهی ازش او از اقامت گاه خارج شد
........
کنیز های لباس هایش را تکه ای بعد از تکه ای دیگر میآوردن و بر تن او میکرد لباسی سفید با طرح های طلایی و کفش های بلورین و دستکش های به رنگه لباس اش و در آخر تاج زیبایی که نماد ملکه بودن او بود را بر سرش گذاشت کنیزی که حال در خدمت او بود درحالی که تاج را بر سر او میگذاشت گفت
مارتا : ملکه جوان همه توی سالن شرقی منتظر شما هست تا برای صرف صبحانه بهشون ملحق بشوید
الویز : پس میخواهند از همین اول قدرتشون رو به روخ من بکشن باشه بریم که دمه بعضیا رو کوتاه کنیم
............
با قدم های آهسته و اما محکم درحال که دامنه سفید لباسش را با دستانش گرفت بود وارد سالن شرقی شد و به سمته میز غذا خوری که همه دور اش نشست بودن رفت افرادی که در ظاهر به روی هم میخندیدن و از پشت برای هم دیگر چاه میکند اند
کمی روی زانوهایش خم شد و سپس بر روی صندلی که کنار شاه و ملکه خالی گذاشت بودی نشست
لحظاتی در سکوت گذشته و او هر لحظه منتظر نیش و کنایههای آن بود
میدانست هر لحظه ممکن هست یکی از افراد حاظر در آنجا او را به چالشی بکشن که ملکه میلانا این کار را کرد
م/میلانا : امیدوارم از اقامت رازی باشی و شب خوبی را سپری کرده باشید
لحن نیش و کنایه دار او معلوم بود و الویز نیشخندی زد و نگاهش را یه ملکه میلانا داد ،
[ اسلاید ها به ترتیب لباس کفش دستکش گردنبند مدل موی و تاج الویز ]
- ۹.۳k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط