سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 31
الویز : بله کاملا رازی بودم خیلی دل باز و قشنگه و هچنین بله شب بیاد ماندنی بود که وارد جزئیاتش نمیشم چون میدونید که کمی شخصیه
همه از جواب دندان شکن او به ملکه میلانا همه را به تعجب واداشت
و اما فردی دیگر در آن جمع بود که حتا از دیدن الویز هم عصبی میشد
دستانش را مشت کرد و با غضب به او نگاه می کرد استلا ریتزو فردی که عقیده داشت الویز جای او را گرفت
با صدای ملکه بیانکا سکوت دوباره سالن شکست
م/بیانکا : این بحث را تمام کنید نمیخوام وقتی پادشاه میان همچین بحثی باشد و ملکه جوان لطفا وقار خود را حفظ کنید و در مقابل بزرگان مؤدبانه تر رفتار کنید
الویز : جواب ندادم به بزرگان هم بی ادبی حساب میشه
ملکه بیانکا نگاهش را بین ملکه میلانا و الویز چرخاند و نفس عميقي کشید و دست از ادامه دادن او بحث برداشت
م/بیانکا : ملکه جوان افراد در این جمع هستن که آشنایی باهاشون ندارید پس بهتر هست باهاشون آشنا بشوید
به یکی از دوشیزه های میان سالی که انجام نشسته بود اشاره کرد
م/بیانکا : ایشون بانو فیورلا هستن دوخت ملکه میلانا و عمه پادشاه
با دوشیزه استلا که آشنا شدی ایشون دوخت بدارد زاده ملکه میلانا هستن
الویز با همان نیشخندی که بر لب داشت خطاب به استلا گفت
الویز : آشنایی که نداریم ولی در مهمانی اتنخاب ملکه باهاشون آشنا شدم
به وضوح اثرات عصبانیت را در صورت او میدید و این باعث خوشحالی او میشد
با ورود پادشاه به سالن دیگر حرفی بین آن ها رد بدل نشد
پادشاه با اخم غلیظی که بین آبروهایش نشست بود بر روی صندلی که کنار ملکه اش بود نشست ک نیم نگاهی به او انداخت انتظار آن همه آرامش را از او نداشت آن هم بعد از اتفاقات شل گذاشت انتظار داشت حتا از اقامت گاه اش بیرون نیاد ولی او با لبخند زیبا که بر لب داشت مقابل همه نشست بود
طبق عادت های خاندان های سلطنتی صبحانه کاملا در سکوت خورده شد
و هیچ کدام از افراد سر میز قبل از پادشاه حق بلند شدن ندارند
الویز کنجکاو به چهره هر یک از آن ها نگاه میکرد که با جدی ترین حالت ممکن نیست بودن جیمین از روی صندلی بلند شد و دوباره نگاهی به الویز انداخت و متوجه نگاهای کنجکاوی او شد و با چهره مظلوم و اما کنجکاوی به آن ها نگاه میکرد گاهی اوقات با نگاهی کردن به چهره اش فراموش میکرد در چخ زمان و مکانی قرار دارن نگاههای او به همسرش طولانی شدن و نظر همه را جلب کرد به این خاطر دوباره همان نگاه سرد و جدی را به خود گرفت و از سالن خارج شد بعد از رفتن پادشاه
یکی پس از دیگری بلند شدن و سالن را ترک کردن و ملکه بیانکا الویز
خواست تا برای دانستن وظایف اش به اقامت گاه او برود ،
اسلاید۲ میز غذا خوری
پارت 31
الویز : بله کاملا رازی بودم خیلی دل باز و قشنگه و هچنین بله شب بیاد ماندنی بود که وارد جزئیاتش نمیشم چون میدونید که کمی شخصیه
همه از جواب دندان شکن او به ملکه میلانا همه را به تعجب واداشت
و اما فردی دیگر در آن جمع بود که حتا از دیدن الویز هم عصبی میشد
دستانش را مشت کرد و با غضب به او نگاه می کرد استلا ریتزو فردی که عقیده داشت الویز جای او را گرفت
با صدای ملکه بیانکا سکوت دوباره سالن شکست
م/بیانکا : این بحث را تمام کنید نمیخوام وقتی پادشاه میان همچین بحثی باشد و ملکه جوان لطفا وقار خود را حفظ کنید و در مقابل بزرگان مؤدبانه تر رفتار کنید
الویز : جواب ندادم به بزرگان هم بی ادبی حساب میشه
ملکه بیانکا نگاهش را بین ملکه میلانا و الویز چرخاند و نفس عميقي کشید و دست از ادامه دادن او بحث برداشت
م/بیانکا : ملکه جوان افراد در این جمع هستن که آشنایی باهاشون ندارید پس بهتر هست باهاشون آشنا بشوید
به یکی از دوشیزه های میان سالی که انجام نشسته بود اشاره کرد
م/بیانکا : ایشون بانو فیورلا هستن دوخت ملکه میلانا و عمه پادشاه
با دوشیزه استلا که آشنا شدی ایشون دوخت بدارد زاده ملکه میلانا هستن
الویز با همان نیشخندی که بر لب داشت خطاب به استلا گفت
الویز : آشنایی که نداریم ولی در مهمانی اتنخاب ملکه باهاشون آشنا شدم
به وضوح اثرات عصبانیت را در صورت او میدید و این باعث خوشحالی او میشد
با ورود پادشاه به سالن دیگر حرفی بین آن ها رد بدل نشد
پادشاه با اخم غلیظی که بین آبروهایش نشست بود بر روی صندلی که کنار ملکه اش بود نشست ک نیم نگاهی به او انداخت انتظار آن همه آرامش را از او نداشت آن هم بعد از اتفاقات شل گذاشت انتظار داشت حتا از اقامت گاه اش بیرون نیاد ولی او با لبخند زیبا که بر لب داشت مقابل همه نشست بود
طبق عادت های خاندان های سلطنتی صبحانه کاملا در سکوت خورده شد
و هیچ کدام از افراد سر میز قبل از پادشاه حق بلند شدن ندارند
الویز کنجکاو به چهره هر یک از آن ها نگاه میکرد که با جدی ترین حالت ممکن نیست بودن جیمین از روی صندلی بلند شد و دوباره نگاهی به الویز انداخت و متوجه نگاهای کنجکاوی او شد و با چهره مظلوم و اما کنجکاوی به آن ها نگاه میکرد گاهی اوقات با نگاهی کردن به چهره اش فراموش میکرد در چخ زمان و مکانی قرار دارن نگاههای او به همسرش طولانی شدن و نظر همه را جلب کرد به این خاطر دوباره همان نگاه سرد و جدی را به خود گرفت و از سالن خارج شد بعد از رفتن پادشاه
یکی پس از دیگری بلند شدن و سالن را ترک کردن و ملکه بیانکا الویز
خواست تا برای دانستن وظایف اش به اقامت گاه او برود ،
اسلاید۲ میز غذا خوری
- ۹.۸k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط