Part58
#Part58
دخترم¢:ببین رسمابدبختی +چراا¢:چون داداشم دیونت میکنه وخندیدکه کوک گف:یااااهیونگ که بهشون خندیدم جیمین:یه دیقه رفتیم یه چیزی بخوریماببین کیااینجان _جیمینااااپسرم بیابغلم ببینمت جیمین به طرزکیوتی دویدطرفشوگف:اومدممم اومانیوبغلش کردزن خیلی مهربونی بودخدایی_چقدبزرگترشدی جیمی:اومانی دیگه دروغ نگوبزگترازاین که نمیشم دیگه که خندیدیموبقیم امدنویکی یکی بغلشون کردن انگارهمشون عاشق هم بودن کوک:یاااامنویادتون رفته بیاین بریم خونه که دیگه نمتونم اینجابمونم وسایلشوجم کردموبه طرف خونه رفتیم خانواده کوکم امدن باهامون.....کوک
بعداینکه رستاروبه خانوادم معرفی کردم انگارازش خیلی خششون امدچون من دوس دخترای زیادی تونوجونیم داشتم ولی باهیچکدومشون اینجوری خوب نبودن اصلامگه میشه دوسش نداشت امانی:پسرم یکم ازش برام میگی چجوردختریه دوس دارم بشناسمش ازکجاس خانوادش کین +ایرانیه دخترخیلی خوبیه خیلیم مهربونوصادقه منم خیلی دوسش دارم باهمه دخترایی که دیدم فرق میکنه منوبرای خودم میخوادن جایگاهوپولم امانی:عالیه ازهمون اول که دیدمش ازش خشم امدیه معصومیتی توچشاشه+اره همینطوره...جیمین
حوصلم سررفته بودوروی مبل تک نفره نشسته بودم که یه فکری به ذهنم رسید+هی تهیونگا تهیونگ ته:بله+موافقی یه کاری بکنیم ته:ای کلک بازچه نقشه ای توسرته+بیایکم رستاشیواذیت کنیم هستی ته:اره بیا نامی:بازشمادوتامیخواین چیکارکنین +هیچی ماکاری نمیکنیم که یه نگاه مشکوک بهمون انداختوچیزی نگفت دیدم رستاشی یه سینی دستشه وداره قهومیاره ازکنا م که میخواس ردشه یه زیرپایی براش گرفتم که افتادوسینی ازدستش افتادکه خندموخوردموگفتم +نوچ نوچ رستاشی حالت خوبه رستا:ا اره معذرت میخوام نمدونم پام به کجاگیرکردالان جمشون میکنم یکی دیگه میارم ببخشید_ن اشکال نداره دخترم پیش میادخدتو ناراحت نکن به این میگن مادرشوهربارکلا کککک همروجم کردودوباره رفت که بیاره ایندفه رفت ازطرف ته ردبشه اونم براش زیرپایی گرفت که دوباره افتادته:وای چیشدی رستاشی نمتونی یه سینی قهوبیاری یابه خاطرجونگکوک حواست پرته خندمون گرفت رستا:یااامطمئنم شمادوتا دست به یکی کردین منواذیت کنین+کاملادرست فکرکردی که یه کوسن برداشتودنبالمون کردویه گوشه ازحال گیرمون اوردومیزدمون انقدزدکه دیگه اروم شدهمه بهمون میخندیدن که امدبره باز سینیو جم کنه نزدیک که شد دوباره یه زیرپایی براش گرفتم که امدنیوفته یکم رفت جلوباسررفت وسط پای جونگ کوک اخخ بمیرم براش میدونم الان چه حالی شدکه یهوهممون پوکیدیم ازخنده که سریع بلندشدومعذرت خواستورفت
دخترم¢:ببین رسمابدبختی +چراا¢:چون داداشم دیونت میکنه وخندیدکه کوک گف:یااااهیونگ که بهشون خندیدم جیمین:یه دیقه رفتیم یه چیزی بخوریماببین کیااینجان _جیمینااااپسرم بیابغلم ببینمت جیمین به طرزکیوتی دویدطرفشوگف:اومدممم اومانیوبغلش کردزن خیلی مهربونی بودخدایی_چقدبزرگترشدی جیمی:اومانی دیگه دروغ نگوبزگترازاین که نمیشم دیگه که خندیدیموبقیم امدنویکی یکی بغلشون کردن انگارهمشون عاشق هم بودن کوک:یاااامنویادتون رفته بیاین بریم خونه که دیگه نمتونم اینجابمونم وسایلشوجم کردموبه طرف خونه رفتیم خانواده کوکم امدن باهامون.....کوک
بعداینکه رستاروبه خانوادم معرفی کردم انگارازش خیلی خششون امدچون من دوس دخترای زیادی تونوجونیم داشتم ولی باهیچکدومشون اینجوری خوب نبودن اصلامگه میشه دوسش نداشت امانی:پسرم یکم ازش برام میگی چجوردختریه دوس دارم بشناسمش ازکجاس خانوادش کین +ایرانیه دخترخیلی خوبیه خیلیم مهربونوصادقه منم خیلی دوسش دارم باهمه دخترایی که دیدم فرق میکنه منوبرای خودم میخوادن جایگاهوپولم امانی:عالیه ازهمون اول که دیدمش ازش خشم امدیه معصومیتی توچشاشه+اره همینطوره...جیمین
حوصلم سررفته بودوروی مبل تک نفره نشسته بودم که یه فکری به ذهنم رسید+هی تهیونگا تهیونگ ته:بله+موافقی یه کاری بکنیم ته:ای کلک بازچه نقشه ای توسرته+بیایکم رستاشیواذیت کنیم هستی ته:اره بیا نامی:بازشمادوتامیخواین چیکارکنین +هیچی ماکاری نمیکنیم که یه نگاه مشکوک بهمون انداختوچیزی نگفت دیدم رستاشی یه سینی دستشه وداره قهومیاره ازکنا م که میخواس ردشه یه زیرپایی براش گرفتم که افتادوسینی ازدستش افتادکه خندموخوردموگفتم +نوچ نوچ رستاشی حالت خوبه رستا:ا اره معذرت میخوام نمدونم پام به کجاگیرکردالان جمشون میکنم یکی دیگه میارم ببخشید_ن اشکال نداره دخترم پیش میادخدتو ناراحت نکن به این میگن مادرشوهربارکلا کککک همروجم کردودوباره رفت که بیاره ایندفه رفت ازطرف ته ردبشه اونم براش زیرپایی گرفت که دوباره افتادته:وای چیشدی رستاشی نمتونی یه سینی قهوبیاری یابه خاطرجونگکوک حواست پرته خندمون گرفت رستا:یااامطمئنم شمادوتا دست به یکی کردین منواذیت کنین+کاملادرست فکرکردی که یه کوسن برداشتودنبالمون کردویه گوشه ازحال گیرمون اوردومیزدمون انقدزدکه دیگه اروم شدهمه بهمون میخندیدن که امدبره باز سینیو جم کنه نزدیک که شد دوباره یه زیرپایی براش گرفتم که امدنیوفته یکم رفت جلوباسررفت وسط پای جونگ کوک اخخ بمیرم براش میدونم الان چه حالی شدکه یهوهممون پوکیدیم ازخنده که سریع بلندشدومعذرت خواستورفت
۵.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.