Part56....رستا
#Part56....رستا
افرا:زنگ بزنین اورژانس ته:داداشم تروخدادوم بیار جیمین:تیرخورده به سینش خدالعنتتون کنه ایشالله شوگا:چرایه روزخش برامون نمیزارن این امبولانس چیشدددمانیا:زنگ زدم توراهه کوک:من.. خوبم نامجون:هیچی نگوداره ازت خون میره یه پارچه میخواام سریع سربندمودراوردم+این خوبه نامی:اره بزارروزخمشوفشاربده+با باشه کوک:گریه نکنین دوستون دارم ویهوچشماش بسته شد+جونگ کوک جونگکوک بلندشدتوروخداچشماتوبازکن جیمین:تروخدادوم بیارالان امبولانس میاد جیهوپ:داداشم توروخدازنده بمون مابدون تونمتونیم هممون داشتیم گریه میکردیموزارمیزدیم امبولانس امدکه اعضا سریع کمک کردن ببریمش توی امبولانس+من باهاش میرم نامی:منم میام بقیتون باماشینابیاین سریع سوارشدیموراه افتادیم دست کوکوگرفتمواروم براش حرف میزدمواشک میریختم:تروخدادووم بیارتوبه من قول دادی اگه طوریت بشه منم اینجانمیمونم میام پیشت تروقران پیشم بمون تمام مدت نامجونم مثه من اشک میریختواون دستشوگرفته بودونگاهمون میکردنامی:پسرم قویه هیچ جانمیره به خاطرتوام که شده پیشت میمونه من مطمئنم رسیدیم به بیمارستان که سریع بردنش اتاق عمل هممون پشت اون دره لعنتی اشک میریختیمومنتظره یه خبرخوب بودیم نامی:جین بچهها روبردارببرهمه خستن جین:به من نگو من هیچجایی نمیرم ته:دقیقامنم نمیرم جیمین:هرکی بخوادبره میره پس نگران نباش چجوری بریم خونه وقتی داداشمون روتخت داره بامرگ میجنگه تااینوگف دوباره سیل اشکام رون شد+تروخدادیگه این کلمرونگین جونگکوک هیچیش نمیشه اون به من قول داده رویا:معلومه که هیچیش نمیشه قربونت برم نگران نباش بعدچهارساعت که انگارچهارسال گذشت دکترامدبیرون که هممون دویدیم طرفشوگفتیم چیشدحالش خوبه دکتر:بله خداروشکرچیزیش نشده فقط خش شانس بوده که گردنبندتوی گردنش شدت گلولروگرفته ونزاشته زیادبره داخل بدنش وگرنه ممکن بودبه قلب اسیب بزنه نامی:خداروشکرخداروشکرتهمین:الان حالش چطوره دکتر:هنوزبیهوشه فلامیبریمش مراقبتهای ویژه بعدکه بهوش امدمیبریمش به بخش اون لحظه به بزرگیه خداایمان اوردم به بزرگیه اسمش که باعث شد عشقم سالم بمونه خدایا شکرت خدایاعاشقتم همشون هموبغل میکردنواز شادی اشک میریختن دخترام امدن منو بغل میکردن بعدشم اعضاامدن بغلم کردنودلداریم میدادن که کوکوازاتاق اوردن بیرون چشمای نازش بسته بودوشونه هاش برهنه یه پارچروهم تا سینش بالاکشیده بودنوبردنش توی اتاق مراقبت پشت پنجرش وایسادموبهش خیره شدم که یکی کنارم وایسادودستشوروکمرم گذاشت دیدم ددیمه بهش لبخند زدم که گف:دیدی این چه جونوریه به این راحتیاکه ولمون نمیکنه که این تا منو نکشه که نمیمیره بهش خندیدمو گفتم:خدانکنه
افرا:زنگ بزنین اورژانس ته:داداشم تروخدادوم بیار جیمین:تیرخورده به سینش خدالعنتتون کنه ایشالله شوگا:چرایه روزخش برامون نمیزارن این امبولانس چیشدددمانیا:زنگ زدم توراهه کوک:من.. خوبم نامجون:هیچی نگوداره ازت خون میره یه پارچه میخواام سریع سربندمودراوردم+این خوبه نامی:اره بزارروزخمشوفشاربده+با باشه کوک:گریه نکنین دوستون دارم ویهوچشماش بسته شد+جونگ کوک جونگکوک بلندشدتوروخداچشماتوبازکن جیمین:تروخدادوم بیارالان امبولانس میاد جیهوپ:داداشم توروخدازنده بمون مابدون تونمتونیم هممون داشتیم گریه میکردیموزارمیزدیم امبولانس امدکه اعضا سریع کمک کردن ببریمش توی امبولانس+من باهاش میرم نامی:منم میام بقیتون باماشینابیاین سریع سوارشدیموراه افتادیم دست کوکوگرفتمواروم براش حرف میزدمواشک میریختم:تروخدادووم بیارتوبه من قول دادی اگه طوریت بشه منم اینجانمیمونم میام پیشت تروقران پیشم بمون تمام مدت نامجونم مثه من اشک میریختواون دستشوگرفته بودونگاهمون میکردنامی:پسرم قویه هیچ جانمیره به خاطرتوام که شده پیشت میمونه من مطمئنم رسیدیم به بیمارستان که سریع بردنش اتاق عمل هممون پشت اون دره لعنتی اشک میریختیمومنتظره یه خبرخوب بودیم نامی:جین بچهها روبردارببرهمه خستن جین:به من نگو من هیچجایی نمیرم ته:دقیقامنم نمیرم جیمین:هرکی بخوادبره میره پس نگران نباش چجوری بریم خونه وقتی داداشمون روتخت داره بامرگ میجنگه تااینوگف دوباره سیل اشکام رون شد+تروخدادیگه این کلمرونگین جونگکوک هیچیش نمیشه اون به من قول داده رویا:معلومه که هیچیش نمیشه قربونت برم نگران نباش بعدچهارساعت که انگارچهارسال گذشت دکترامدبیرون که هممون دویدیم طرفشوگفتیم چیشدحالش خوبه دکتر:بله خداروشکرچیزیش نشده فقط خش شانس بوده که گردنبندتوی گردنش شدت گلولروگرفته ونزاشته زیادبره داخل بدنش وگرنه ممکن بودبه قلب اسیب بزنه نامی:خداروشکرخداروشکرتهمین:الان حالش چطوره دکتر:هنوزبیهوشه فلامیبریمش مراقبتهای ویژه بعدکه بهوش امدمیبریمش به بخش اون لحظه به بزرگیه خداایمان اوردم به بزرگیه اسمش که باعث شد عشقم سالم بمونه خدایا شکرت خدایاعاشقتم همشون هموبغل میکردنواز شادی اشک میریختن دخترام امدن منو بغل میکردن بعدشم اعضاامدن بغلم کردنودلداریم میدادن که کوکوازاتاق اوردن بیرون چشمای نازش بسته بودوشونه هاش برهنه یه پارچروهم تا سینش بالاکشیده بودنوبردنش توی اتاق مراقبت پشت پنجرش وایسادموبهش خیره شدم که یکی کنارم وایسادودستشوروکمرم گذاشت دیدم ددیمه بهش لبخند زدم که گف:دیدی این چه جونوریه به این راحتیاکه ولمون نمیکنه که این تا منو نکشه که نمیمیره بهش خندیدمو گفتم:خدانکنه
۳.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.