عشق پنهانی من
عشق پنهانی من
part 6
اجراشون تموم شد همشون همدیگرو تشویق کردن و اومدن پیش کارگردان و ازش تشکر کردن
منم خسته نباشید به همه گفتم و گفتم که دیگه میرم سه ساعت بود که اومده بودم وقتی رفتم وسایلم رو از روی صندلی بردارم نگاه سنگینی رو حس میکردم ولی بیتفاوت به همه چی بودم حتی برنگشتم ببینم کیه حتی دنبال نگاه هم نگشتم که ببینم کیه
،، خوش حال شدیم که اومدین
ا.ت منم خوشحالم که اومدم شما رو هم دیدم
فعلا شاید بعدا بازم اومدم 🙃
و راهمو کشیدم و به سمت ماشینم حرکت کردم بادیگاردا برام در و باز کردن که سوار شدم به راننده گفتم به خونه میریم
که به سمت خونه حرکت کرد
هوا تاریک شده بود خیابونا کم کم خالی از آدما میشد چراغ هایی که خیابون ها رو روشن کرده بودن وقتی ماشین رد میشد رو شیشه ماشین تصوریشون میافتاد منم دستم رو کنار شیشه ماشین گذاشته بودم و تو گوشم هندزفری گذاشتم و به راننده گفتم نمیخوام خونه بریم
راننده . کجا برم خانم
ا.ت همینجکری دور بزن شهر رو
راننده .چشم
بعدش سرمو به روی دستم گذاشتم و به خیابونا زول زدم
تو سرم فقط فکر های مسخره ای رد و بدل میشد
خاطراتی که فک میکردم واسه ابد فراموششون کردم
فک میکردم اگه ببینمش دیگه هیچی نمیشه بهم
من بعد اون دیگه ا.ت قبلی نشدم عوض شدم م ...من ... ن..نتونستم یعنی
به راننده گفتم بره خونه
پرش زمان به خونه
از ماسین پیاده شدم
چرا همه جای عمارت چراغ هاش خاموشه
برگشتم به بادیگارد گفتم
ا.ت. برو چراغ های خونه رو حیات رو همه جا رو روشن کن
بادیگارد رفت
منم با قدم های کوچیکی به سمت عمارت میرفتم
احساس کلافگی میکردم
رفتم داخل خونه همه جا روشن بود چراغ هاش
ا.ت. آجومااا
جواب نداد
باباااا
آقای لیییی
کسی جواب نداد
نگهبان خونه اومد
خانم آجوما مرخصی گرفته بود
پدرتون بیرونن و آقای لی هم با پدرتونه
ا.ت باش ممنونم میتونی بری
یه نفس عمیق بیرون دادم
و به سمت اتاقم قدم برداشتم رفتم داخل و لباس هامو عوض کردم آرایشم رو پاکیدم و به سمتت تختم رفتم از کارا خسته نشدم ولی خسته بودم از لحاظ روحی
ویو جیمین
اعضا جیمین
چرا به دختر رئیس اونجوری نگا میکردی اون چرا اونجوری بهت زل زده بود
بگو معلوم بود از سردی بحث بینتون
جیمین . خب من .... همه چیو بهشون گفت
اعضا باورم نمیشه
چی کار میخوای بکنی
جیمین. نمیدونم ا.ت قبلی نبود
اون ا.ت نیست
اون عوض شده
ولی باید یه کاری بکنم باید حرف بزنم باهاش
ولی اون بهم نگاه هم میکنه
اون اون نمیزاره بهش نزدیک بشم نمیزاره
بعد گفتن اینا از جام پاشدم و به سمت خونه حرکت کردم و رو تخت دراز کشیدم
تو راه فکرم فقط پیش اون بود فک نمیکردم به روز ببینمش و بدتر رئیسم باشه
من باهاس بد کردم من نمیتونم بهش چیزی بگم
حق ندارم بگم
شرط نمیزارم
part 6
اجراشون تموم شد همشون همدیگرو تشویق کردن و اومدن پیش کارگردان و ازش تشکر کردن
منم خسته نباشید به همه گفتم و گفتم که دیگه میرم سه ساعت بود که اومده بودم وقتی رفتم وسایلم رو از روی صندلی بردارم نگاه سنگینی رو حس میکردم ولی بیتفاوت به همه چی بودم حتی برنگشتم ببینم کیه حتی دنبال نگاه هم نگشتم که ببینم کیه
،، خوش حال شدیم که اومدین
ا.ت منم خوشحالم که اومدم شما رو هم دیدم
فعلا شاید بعدا بازم اومدم 🙃
و راهمو کشیدم و به سمت ماشینم حرکت کردم بادیگاردا برام در و باز کردن که سوار شدم به راننده گفتم به خونه میریم
که به سمت خونه حرکت کرد
هوا تاریک شده بود خیابونا کم کم خالی از آدما میشد چراغ هایی که خیابون ها رو روشن کرده بودن وقتی ماشین رد میشد رو شیشه ماشین تصوریشون میافتاد منم دستم رو کنار شیشه ماشین گذاشته بودم و تو گوشم هندزفری گذاشتم و به راننده گفتم نمیخوام خونه بریم
راننده . کجا برم خانم
ا.ت همینجکری دور بزن شهر رو
راننده .چشم
بعدش سرمو به روی دستم گذاشتم و به خیابونا زول زدم
تو سرم فقط فکر های مسخره ای رد و بدل میشد
خاطراتی که فک میکردم واسه ابد فراموششون کردم
فک میکردم اگه ببینمش دیگه هیچی نمیشه بهم
من بعد اون دیگه ا.ت قبلی نشدم عوض شدم م ...من ... ن..نتونستم یعنی
به راننده گفتم بره خونه
پرش زمان به خونه
از ماسین پیاده شدم
چرا همه جای عمارت چراغ هاش خاموشه
برگشتم به بادیگارد گفتم
ا.ت. برو چراغ های خونه رو حیات رو همه جا رو روشن کن
بادیگارد رفت
منم با قدم های کوچیکی به سمت عمارت میرفتم
احساس کلافگی میکردم
رفتم داخل خونه همه جا روشن بود چراغ هاش
ا.ت. آجومااا
جواب نداد
باباااا
آقای لیییی
کسی جواب نداد
نگهبان خونه اومد
خانم آجوما مرخصی گرفته بود
پدرتون بیرونن و آقای لی هم با پدرتونه
ا.ت باش ممنونم میتونی بری
یه نفس عمیق بیرون دادم
و به سمت اتاقم قدم برداشتم رفتم داخل و لباس هامو عوض کردم آرایشم رو پاکیدم و به سمتت تختم رفتم از کارا خسته نشدم ولی خسته بودم از لحاظ روحی
ویو جیمین
اعضا جیمین
چرا به دختر رئیس اونجوری نگا میکردی اون چرا اونجوری بهت زل زده بود
بگو معلوم بود از سردی بحث بینتون
جیمین . خب من .... همه چیو بهشون گفت
اعضا باورم نمیشه
چی کار میخوای بکنی
جیمین. نمیدونم ا.ت قبلی نبود
اون ا.ت نیست
اون عوض شده
ولی باید یه کاری بکنم باید حرف بزنم باهاش
ولی اون بهم نگاه هم میکنه
اون اون نمیزاره بهش نزدیک بشم نمیزاره
بعد گفتن اینا از جام پاشدم و به سمت خونه حرکت کردم و رو تخت دراز کشیدم
تو راه فکرم فقط پیش اون بود فک نمیکردم به روز ببینمش و بدتر رئیسم باشه
من باهاس بد کردم من نمیتونم بهش چیزی بگم
حق ندارم بگم
شرط نمیزارم
۱۸.۱k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.