پارت ۳۹
پارت ۳۹
ات:جونگکوک بدون اخرش پشیمون میشی
کوک:هری
ات ویو
با همون لباسا از خونه زدم بیرون آخه من تو زندگی قبلیم چه اشتباهی کردم که باید این اتفاق برام بیوفته هوم از بچگی همه از من متنفر بودن تو مدرسه دخترا برا قشنگیم اذیتم میکردن تو دانشگاه اذیتم میکردن اخرش منو به اجبار شوهر دادن مگه چه گناهی کردم همینطور که اشک میریختم با اون لباس داشتم تو خیابون راه میرفتم اشکام روی گونه میریختن صورتم بخاطر سیلی که جونگکوک زد قرمز شده بود و میسوخت جایی واسه رفتن نداشتم حتی تو خونه پدربزرگم هم جایی نداشتم همینطور تو خیابون راه میرفتم که چندتا پسر اومدن و شروع کردن به کتک زدنم انگار دزد بودن چون همش بهم میگفتن پولاتو بده بدنم بیحس شده بود و اوفتاده بودم روی زمین که یه پسر اومد و همهی اونا رو کتک زد و پسرا فرار کردن اون پسره ماسک داشت اومد کمکم و بلندم کرد
پسره:حالت خوبه ات
ات:شما اسم منو از کجا میدونید
پسره ماسکش رو درآورد
اون هانجون بود اون دوست بچگیم بود
ات:هانجون
هانجون:خوشحالم که یادت نرفته
ات محکم بغلش کرد
ات:دلم برات خیلی تنگ شده بود
هانجون:منم....بیا بریم تو اون پارک بشینیم
ات:اوهوم(درحال پاک کردن اشکاش)
رفتن تو پارک نشستن
هانجون:خب نمیخوای بگی تو این چندسال چیکار کردی ازدواج کردی
ات:چطور
هانجون:تو دستت حلقس
ات لبخند تلخی زد و شروع کرد به گفتن ماجرا
ات: بعد از اینکه تو رفتی لندن پدربزرگم ورشکست شد و از اونجا رفتیم یه جا دیگه مجبور شدیم همه خانوادم یه جا زندگی کنم بعد از چند سال منو مجبور کردن با پسر آقای جئون ازدواج کنم[بقیش هم خونتون میدونید]
هانجون:آلام میخوای ازش طلاق بگیری
ات:آره اون اینو میخواد فردا فکر کنم دادگاهه
هانجون:پس وکیل
ات:مجبورم اینو به پدربزرگم بگم تا وکیل خانوادگیمون رو بیارم
هانجون:نیاز نست
ات:چرا
هانجون:من وکیل پایه یکم
ات:واقعا
هانجون:اوهوم من رفتم لندن و وکالت خوندم
ات:پس دیگه یه وکیل دارم(چشمک)
هانجون:اوهوم الان کجا میخوای بری
ات :جایی ندارم
هانجون:بیا خونه من
ات:نه مزاحم نمیشم
هانجون:ات جان
ات:بله
هانجون:دهنتو ببند
ات:بله
پرش به فردا
_____________________________
ببخشید بچه ها حالم زیاد خوب نبود امروز برای اینه نزاشتم ببخشید
۸۹۵تایی شدیم
ممنونم
ات:جونگکوک بدون اخرش پشیمون میشی
کوک:هری
ات ویو
با همون لباسا از خونه زدم بیرون آخه من تو زندگی قبلیم چه اشتباهی کردم که باید این اتفاق برام بیوفته هوم از بچگی همه از من متنفر بودن تو مدرسه دخترا برا قشنگیم اذیتم میکردن تو دانشگاه اذیتم میکردن اخرش منو به اجبار شوهر دادن مگه چه گناهی کردم همینطور که اشک میریختم با اون لباس داشتم تو خیابون راه میرفتم اشکام روی گونه میریختن صورتم بخاطر سیلی که جونگکوک زد قرمز شده بود و میسوخت جایی واسه رفتن نداشتم حتی تو خونه پدربزرگم هم جایی نداشتم همینطور تو خیابون راه میرفتم که چندتا پسر اومدن و شروع کردن به کتک زدنم انگار دزد بودن چون همش بهم میگفتن پولاتو بده بدنم بیحس شده بود و اوفتاده بودم روی زمین که یه پسر اومد و همهی اونا رو کتک زد و پسرا فرار کردن اون پسره ماسک داشت اومد کمکم و بلندم کرد
پسره:حالت خوبه ات
ات:شما اسم منو از کجا میدونید
پسره ماسکش رو درآورد
اون هانجون بود اون دوست بچگیم بود
ات:هانجون
هانجون:خوشحالم که یادت نرفته
ات محکم بغلش کرد
ات:دلم برات خیلی تنگ شده بود
هانجون:منم....بیا بریم تو اون پارک بشینیم
ات:اوهوم(درحال پاک کردن اشکاش)
رفتن تو پارک نشستن
هانجون:خب نمیخوای بگی تو این چندسال چیکار کردی ازدواج کردی
ات:چطور
هانجون:تو دستت حلقس
ات لبخند تلخی زد و شروع کرد به گفتن ماجرا
ات: بعد از اینکه تو رفتی لندن پدربزرگم ورشکست شد و از اونجا رفتیم یه جا دیگه مجبور شدیم همه خانوادم یه جا زندگی کنم بعد از چند سال منو مجبور کردن با پسر آقای جئون ازدواج کنم[بقیش هم خونتون میدونید]
هانجون:آلام میخوای ازش طلاق بگیری
ات:آره اون اینو میخواد فردا فکر کنم دادگاهه
هانجون:پس وکیل
ات:مجبورم اینو به پدربزرگم بگم تا وکیل خانوادگیمون رو بیارم
هانجون:نیاز نست
ات:چرا
هانجون:من وکیل پایه یکم
ات:واقعا
هانجون:اوهوم من رفتم لندن و وکالت خوندم
ات:پس دیگه یه وکیل دارم(چشمک)
هانجون:اوهوم الان کجا میخوای بری
ات :جایی ندارم
هانجون:بیا خونه من
ات:نه مزاحم نمیشم
هانجون:ات جان
ات:بله
هانجون:دهنتو ببند
ات:بله
پرش به فردا
_____________________________
ببخشید بچه ها حالم زیاد خوب نبود امروز برای اینه نزاشتم ببخشید
۸۹۵تایی شدیم
ممنونم
۳۶.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.