پارت ۳۸
پارت ۳۸
کوک دستم رو کشید و به سمت ماشین بردم
ات:داری چیکار میکنی ولم کن دستم کنده شد
کوک:ات دهنتو ببند
ات:جونگکوک چی شده بگو
کوک بدون حرف زدن ات رو انداخت تو ماشین و خودش هم سوار شد
تو این مدت حرفی رد و بدل نشد و فقط ات بود که اشک هاش روی گونش میریختن ات نمیدونست جریان چیه ولی از این ناراحت بود چرا وقتی کوک انقدر باهاش خوب شده دوباره اخلاقش عوض شد
بعد از ۱۰ مین به امارت رسیدن
ات در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
کوک هم پیاده شد و به سمت در ورودی رفتم
کوک که وارد خونه شد
ات دستش رو از پشت گرفت
ات:نمیخوای بگی چی شده
کوک:عکس هارو از جیب کتش در اورد و پرت کرد سمت صورت ات
کوک:نگاه کن
ات عکس هارو از پاکت درآورد و دونه دونشون رو نگاه کرد اشک تو چشماش جمع شده بود
ات:من نیستم
کوک:تو نیستی ها چطور انتظار داری باور کنم هوم اصن تو این یه ماهی که خودت زدی به کشتن کجا بودی هوم پیش کی بودی اصن چرا وانمود کردی که مردی
ات:بخدا من نیستم چرا باور نمیکنی جریان اینکه چرا خودمم به مردن زدم هم بهت گفتم تو یعنی الان به من شک داری
کوک:هههه چطوری میخوای این چرند هارو باور کنم ها ات من عاشقت شدم من برای تو هرکاری میکردم
ات:خنده داره
ات لباسش رو زد بالا
ات:نگاه کن عاشقم بودی هوم اینا جای چیه نگاه پاهام کردی نگاه دستام کردی ها همشون جای زخمه همشون جای شلاقیه که تو برای بیگناهی من زدی(داد)
کوک:سر من داد نزن(عربده)
ات:اصن میدونی چیه ها من ازت خسته شدم آره آره اینی که تو عکسه منم بزار برم مگه ازمن بدت نم......
با سوزشی روی گونه سمت راستم حرف نصفه موند
کوک:آره ازت متنفر گمشو از خونه من بیرون فردا بیا دادگاه واسه طلاق
ات_____________________________
بچه ها ببخشید حالم زیاد خوب نبود
۸۷۵تایی شدیم
بچه ها داستان وسطاش غمگینه اخرش شاد
کوک دستم رو کشید و به سمت ماشین بردم
ات:داری چیکار میکنی ولم کن دستم کنده شد
کوک:ات دهنتو ببند
ات:جونگکوک چی شده بگو
کوک بدون حرف زدن ات رو انداخت تو ماشین و خودش هم سوار شد
تو این مدت حرفی رد و بدل نشد و فقط ات بود که اشک هاش روی گونش میریختن ات نمیدونست جریان چیه ولی از این ناراحت بود چرا وقتی کوک انقدر باهاش خوب شده دوباره اخلاقش عوض شد
بعد از ۱۰ مین به امارت رسیدن
ات در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
کوک هم پیاده شد و به سمت در ورودی رفتم
کوک که وارد خونه شد
ات دستش رو از پشت گرفت
ات:نمیخوای بگی چی شده
کوک:عکس هارو از جیب کتش در اورد و پرت کرد سمت صورت ات
کوک:نگاه کن
ات عکس هارو از پاکت درآورد و دونه دونشون رو نگاه کرد اشک تو چشماش جمع شده بود
ات:من نیستم
کوک:تو نیستی ها چطور انتظار داری باور کنم هوم اصن تو این یه ماهی که خودت زدی به کشتن کجا بودی هوم پیش کی بودی اصن چرا وانمود کردی که مردی
ات:بخدا من نیستم چرا باور نمیکنی جریان اینکه چرا خودمم به مردن زدم هم بهت گفتم تو یعنی الان به من شک داری
کوک:هههه چطوری میخوای این چرند هارو باور کنم ها ات من عاشقت شدم من برای تو هرکاری میکردم
ات:خنده داره
ات لباسش رو زد بالا
ات:نگاه کن عاشقم بودی هوم اینا جای چیه نگاه پاهام کردی نگاه دستام کردی ها همشون جای زخمه همشون جای شلاقیه که تو برای بیگناهی من زدی(داد)
کوک:سر من داد نزن(عربده)
ات:اصن میدونی چیه ها من ازت خسته شدم آره آره اینی که تو عکسه منم بزار برم مگه ازمن بدت نم......
با سوزشی روی گونه سمت راستم حرف نصفه موند
کوک:آره ازت متنفر گمشو از خونه من بیرون فردا بیا دادگاه واسه طلاق
ات_____________________________
بچه ها ببخشید حالم زیاد خوب نبود
۸۷۵تایی شدیم
بچه ها داستان وسطاش غمگینه اخرش شاد
۴۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.