فراتر از دوستی قسمت ⁵
فراتر از دوستی قسمت ⁵
بدون اینکه منتظر جوابی باشه هیونجین رو بلند کرد و دستش رو کشید رفتن تو بیمارستان پرستار اومد جلو
" آقای لی بیمار تو اتاق منتظره خواهرزادتونم هستن تو اتاق ... بعد ببخشید این فردی ک همراهتونه انگار بچتونه ما نمیدونستیم بچه دارین و ازدواج کردید "
فیلیکس دست هیونجین رو کشید و ب راهش ادامه داد
" خانوم نا شما اینطوری فکر کنید بچمه خوبه ؟ "
بدون اینکه منتظر جوابی باشه ب سمت دفترش حرکت کرد اول بیمار رو بررسی کرد و بعد سمت هانول برگشت
" خب چخبر از هانول خانوم ؟ "
Hinol:
" هیچی دایی مثه هفته قبل ... دایی باهام درس کار میکنی؟ "
Felix:
" هوم ... ارع کار میکنم فعلن بزار دست دوستم رو پانسمان کنم "
Hyunjin:
" نمیخاد "
Felix:
" نظر نخواستم سکوت کن برم وسیله های پانسمان رو بیارم ... واقعن انگار بچه نق نقو دارم "
رفت تا وسایل پانسمان رو بیاره ... برگشت و روبه روی هیونجین نشست
" دستت رو بده "
Hyunjin:
" نمیخوام "
Felix:
" باشه * در گوشش میگه * منم دیگه نمیام خونت خوبه ؟ "
هیونجین سریع دستش رو گذاشت روی دست فیلیکس
Hyunjin:
" سوز نگیره "
Felix:
" نمیگیره "
دستش رو کامل پانسمان کرد هیونجین رو نگاه کرد دید از صورتش از درد و سوز جمع شده ب هانول نگاه کرد ک خوابیده بود بعد دوباره ب هیونجین نگاه کرد بلا فاصله از رو صندلی بلند شد و هیونجین رو بغل کرد * هیونجین نشسته فیلیکس هم سر پاعه بعد فیلیکس سر هیونجین رو میزاره رو شکمش هیونجین هم کمرش رو بغل میکنه *
" درد داشت نگفتی ؟ "
Hyunjin:
" فقد یکم سوز گرفت وگرنه میخواستم گولت بزنم بغلم کنی "
Felix:
" خب پس ول کن * دستش رو باز میکنه بره ولی هیونجین محکم تر بغلش میکنه * "
Hyunjin:
" الکی گفتم قوی بازی در آوردم هم سوز گرفت هم درد گرفت "
Felix:
" باشه * خنده * "
بیمار بعدی در زد ک بیاد داخل هیونجین فیلیکس رو ول کرد و هیونجین رو صندلی نشست همین روند ادامه داشت تا ساعت ⁹ شب فیلیکس بلند شد کش و قوصی ب کمرش داد و هانول و هیونجین رو بیدار کرد فیلیکس اول رفت خونه خودش تا واسه خودش لباس و وسیله بگیره بعد هم رفتن خونه هیونجین هانول سریع تر رفت داخل خونه و دور خودش چرخید
" واو ... عجب خونه ای ... عجیب هم نیست ی آیدل باید هم همچین اتاقی داشته باشه "
Hyunjin:
" خب خانوم کوچولو اسمت چیه ؟ "
Hinol:
" هانول هستم "
Hyunjin:
" چن سالته فسقلی ؟ "
Hinol:
" امسال میشه ⁷ سالم من فسقلی نیستم شما بلندی "
Hyunjin:
" چ بچه معدبی...بیا بریم ی اتاق بهت بدم توش بمونی "
Hinol:
" دایی برم ؟ "
Felix:
" برو "
Hinol:
" دایی از این ب بعد قراره با دوستت تو ی خونه زندگی کنی "
Felix:
" *سرش تو گوشیه جواب میده * ارع مشکلی داری بچه برو بزار هیون ی اتاق بهت بده دیگه سرم درد گرفت "
Hinol:
" باشه دایی "
ادامه دارد...:)
بدون اینکه منتظر جوابی باشه هیونجین رو بلند کرد و دستش رو کشید رفتن تو بیمارستان پرستار اومد جلو
" آقای لی بیمار تو اتاق منتظره خواهرزادتونم هستن تو اتاق ... بعد ببخشید این فردی ک همراهتونه انگار بچتونه ما نمیدونستیم بچه دارین و ازدواج کردید "
فیلیکس دست هیونجین رو کشید و ب راهش ادامه داد
" خانوم نا شما اینطوری فکر کنید بچمه خوبه ؟ "
بدون اینکه منتظر جوابی باشه ب سمت دفترش حرکت کرد اول بیمار رو بررسی کرد و بعد سمت هانول برگشت
" خب چخبر از هانول خانوم ؟ "
Hinol:
" هیچی دایی مثه هفته قبل ... دایی باهام درس کار میکنی؟ "
Felix:
" هوم ... ارع کار میکنم فعلن بزار دست دوستم رو پانسمان کنم "
Hyunjin:
" نمیخاد "
Felix:
" نظر نخواستم سکوت کن برم وسیله های پانسمان رو بیارم ... واقعن انگار بچه نق نقو دارم "
رفت تا وسایل پانسمان رو بیاره ... برگشت و روبه روی هیونجین نشست
" دستت رو بده "
Hyunjin:
" نمیخوام "
Felix:
" باشه * در گوشش میگه * منم دیگه نمیام خونت خوبه ؟ "
هیونجین سریع دستش رو گذاشت روی دست فیلیکس
Hyunjin:
" سوز نگیره "
Felix:
" نمیگیره "
دستش رو کامل پانسمان کرد هیونجین رو نگاه کرد دید از صورتش از درد و سوز جمع شده ب هانول نگاه کرد ک خوابیده بود بعد دوباره ب هیونجین نگاه کرد بلا فاصله از رو صندلی بلند شد و هیونجین رو بغل کرد * هیونجین نشسته فیلیکس هم سر پاعه بعد فیلیکس سر هیونجین رو میزاره رو شکمش هیونجین هم کمرش رو بغل میکنه *
" درد داشت نگفتی ؟ "
Hyunjin:
" فقد یکم سوز گرفت وگرنه میخواستم گولت بزنم بغلم کنی "
Felix:
" خب پس ول کن * دستش رو باز میکنه بره ولی هیونجین محکم تر بغلش میکنه * "
Hyunjin:
" الکی گفتم قوی بازی در آوردم هم سوز گرفت هم درد گرفت "
Felix:
" باشه * خنده * "
بیمار بعدی در زد ک بیاد داخل هیونجین فیلیکس رو ول کرد و هیونجین رو صندلی نشست همین روند ادامه داشت تا ساعت ⁹ شب فیلیکس بلند شد کش و قوصی ب کمرش داد و هانول و هیونجین رو بیدار کرد فیلیکس اول رفت خونه خودش تا واسه خودش لباس و وسیله بگیره بعد هم رفتن خونه هیونجین هانول سریع تر رفت داخل خونه و دور خودش چرخید
" واو ... عجب خونه ای ... عجیب هم نیست ی آیدل باید هم همچین اتاقی داشته باشه "
Hyunjin:
" خب خانوم کوچولو اسمت چیه ؟ "
Hinol:
" هانول هستم "
Hyunjin:
" چن سالته فسقلی ؟ "
Hinol:
" امسال میشه ⁷ سالم من فسقلی نیستم شما بلندی "
Hyunjin:
" چ بچه معدبی...بیا بریم ی اتاق بهت بدم توش بمونی "
Hinol:
" دایی برم ؟ "
Felix:
" برو "
Hinol:
" دایی از این ب بعد قراره با دوستت تو ی خونه زندگی کنی "
Felix:
" *سرش تو گوشیه جواب میده * ارع مشکلی داری بچه برو بزار هیون ی اتاق بهت بده دیگه سرم درد گرفت "
Hinol:
" باشه دایی "
ادامه دارد...:)
۵.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.