فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳۷
+برای عرض تسلیت باهاتون تماس گرفتم
_آ....بله ممنونم
+شنیدم...صمیمی ترینن دوستتون بوده
اشکامو پاک کردم و گفتم
_بله درسته
+درکتون میکنم ...حس بدیه!
*بعد از ۵ دقیقه*
+...در اسرع وقت به روستا شما میایم
_منتظرتون هستیم
+پس میبینمتون...خدانگهدار
_خدانگهدار
*تق تق در*
_بله؟
+م....منم قربان
_بیاتو
از تو کشو میز جلوم پاکت سیگارم با فندکم رو دراوردم؛یه نخ گذاشتم بین لبام و همینطور که داشتم اتیشش میزدم گفتم
_بهت شک که نکرد؟
+نه ارباب
دود سیگار رو بیرون دادم و گفتم
_آفرین...دیگه میتونی بری
+قربان..
همینطور که داشتم سیگار میکشیدم بهش نگاه کردم
+قــ....قول تون به سئونگ رو که فراموش نکردین؟
دود سیگارمو بیرون دادم و گفتم
_ایزول،آ تاحالا از من بدقولی دیدی؟
+نه ولی
_پس دیگه ولی و اما و اگر برام نیار
+چشم
_افرین
به در اشاره کردم و گفتم
_برو به عمارت برس؛قراره مهمون بیاد
+مهمون ؟
_برای عرض تسلیت
#پارت_۳۷
+برای عرض تسلیت باهاتون تماس گرفتم
_آ....بله ممنونم
+شنیدم...صمیمی ترینن دوستتون بوده
اشکامو پاک کردم و گفتم
_بله درسته
+درکتون میکنم ...حس بدیه!
*بعد از ۵ دقیقه*
+...در اسرع وقت به روستا شما میایم
_منتظرتون هستیم
+پس میبینمتون...خدانگهدار
_خدانگهدار
*تق تق در*
_بله؟
+م....منم قربان
_بیاتو
از تو کشو میز جلوم پاکت سیگارم با فندکم رو دراوردم؛یه نخ گذاشتم بین لبام و همینطور که داشتم اتیشش میزدم گفتم
_بهت شک که نکرد؟
+نه ارباب
دود سیگار رو بیرون دادم و گفتم
_آفرین...دیگه میتونی بری
+قربان..
همینطور که داشتم سیگار میکشیدم بهش نگاه کردم
+قــ....قول تون به سئونگ رو که فراموش نکردین؟
دود سیگارمو بیرون دادم و گفتم
_ایزول،آ تاحالا از من بدقولی دیدی؟
+نه ولی
_پس دیگه ولی و اما و اگر برام نیار
+چشم
_افرین
به در اشاره کردم و گفتم
_برو به عمارت برس؛قراره مهمون بیاد
+مهمون ؟
_برای عرض تسلیت
۷.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.