فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳۶
با حس سرگیجه و بی حسی چشمام رو باز کردم،دلم میخواست الــــان پیش جانکوک باشم
+میونگ
با چشمای کم سو وبیحال بهش خیره شدم
_دیدی چیشد ایزول؟....جانکوک هم از دست دادم! تمام پناه و زندگیم رو! تمام دار و ندارمو
دستمو گرفت و با لبخند گفت
+چــــــرا اینطوری میگی؟ تو منو داری! تهیونگ رو داری
پوزخندی زدم و گفتم
_مطمئنم خودش جانکوک رو کشته
+کی؟(باتعجب)
_کیم تهیونگ
+خاک تو سرم...معلوم هست چی میگی؟...اگه بشنوه هم تورو رو میندازه از این جا هم منو
_بهترـ..دیگه دوست ندارم حتی یه ثانیه هم اینجا باشم
+اخه یکم با عقلت فکر کن...جانکوک دوست چندین سالشه! چرا باید اونو به تو بفروشه
_تو الان طرف منی یا اون؟
محکم زد به بازوم و گفت
+معلومه که تو خره
نفس عمیقی کشیدم و به روبروم خیره شدم
_میشه تنهام بزاری؟
+نه
_لطفا
+اره تنهات بزارم کـــه باز بشینی گریه کنی
_گـــریــه نمیکنم ؛ فقط میخوام...یکم تنها باشم همین
+نمیرم
پوکر نگاهمو دادم بهش
_گیردادیا
+بدجورم...یکم برو اونورتر منم دراز بکشم
_خیرسرم من مریضما
+منو تو ندایم عشقم...پاشو
*از زبان تهیونگ*
_الو...
#پارت_۳۶
با حس سرگیجه و بی حسی چشمام رو باز کردم،دلم میخواست الــــان پیش جانکوک باشم
+میونگ
با چشمای کم سو وبیحال بهش خیره شدم
_دیدی چیشد ایزول؟....جانکوک هم از دست دادم! تمام پناه و زندگیم رو! تمام دار و ندارمو
دستمو گرفت و با لبخند گفت
+چــــــرا اینطوری میگی؟ تو منو داری! تهیونگ رو داری
پوزخندی زدم و گفتم
_مطمئنم خودش جانکوک رو کشته
+کی؟(باتعجب)
_کیم تهیونگ
+خاک تو سرم...معلوم هست چی میگی؟...اگه بشنوه هم تورو رو میندازه از این جا هم منو
_بهترـ..دیگه دوست ندارم حتی یه ثانیه هم اینجا باشم
+اخه یکم با عقلت فکر کن...جانکوک دوست چندین سالشه! چرا باید اونو به تو بفروشه
_تو الان طرف منی یا اون؟
محکم زد به بازوم و گفت
+معلومه که تو خره
نفس عمیقی کشیدم و به روبروم خیره شدم
_میشه تنهام بزاری؟
+نه
_لطفا
+اره تنهات بزارم کـــه باز بشینی گریه کنی
_گـــریــه نمیکنم ؛ فقط میخوام...یکم تنها باشم همین
+نمیرم
پوکر نگاهمو دادم بهش
_گیردادیا
+بدجورم...یکم برو اونورتر منم دراز بکشم
_خیرسرم من مریضما
+منو تو ندایم عشقم...پاشو
*از زبان تهیونگ*
_الو...
۹.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.