★خون شام جذاب من♡
★خون شام جذاب من♡
PART♡3
۱ هفته بعد
ا.ت ویو
چند وقته که من و جیمین دعوا میکنیم سر خون اشام و گرگینه و جادو گرا و چند وقته مشکوکه شبا نیست
امروز یعنی امشب جیمین نیست خودش گفت و من میرم جنگل سیاه سفید (از خودم در اوردم^ _^ <__<)
ساعت ۹ شب
خوب رسیدم جنگل
داشتم میگشتم که یکی نفسای گرمش به گردنم میخورد اب دهنم رو با صدا قورت دادم و اروم برگشتم و چراغ قوه رو گرفتم سمتش و با چیزی که روبه رو شدم اروم شدم ی پسر قد بلند جذاب و با کت شلوار مشکی و ی شنل مشکی و دیدم که امد سمتم ی ذره دقت کردم دیدم چشاش قرمزه و ۲ تا دندون کشیده و با دهن باز سمتم میاروم رفتم عقب که ی کلمه تو ذهنم پیچید خون اشام ی دفعه تعجب کردم
جین ویو
دیدم ی دختره وایساده من چند وقته خون نمی خورم ولی تا این دختر رو دیدم گشنم شد و اصلا ۱۰ ساله گشنم نشده که بدو بدو رفتم نزدیکش تا خواستم گاز بگیرم گردنشو دیدم چرخید و دید منو بعد چند قدم رفت عقب که ی دفعه ذهنش رو خوندم که تو ذهنش گفت خون اشام هست و متعجب شد و ی دفعه ی لبخند پهن شد رو لباش و و بدو بدو امد سمتم
ا.ت: اهای تو خون اشامی(با خنده)
جین: تو کی فرار کن چرا فرار نمیکنی(استرس)
ا.ت: میدونستم دادشم میگفت وجود ندارید
جین: خوب اره وجود داریم
ا.ت: دوست دارم خون اشام و گرگینه و جادو گر شم این کارو انجام میدی
جین: من فقط خون اشام میتونم بکنمت ولی چند تا از دوستام هستن این کار رو میکنن بیا بامن بریم قصر خونو طلا
ا.ت : کجاس
جین: نزدیک هست
پایان
PART♡3
۱ هفته بعد
ا.ت ویو
چند وقته که من و جیمین دعوا میکنیم سر خون اشام و گرگینه و جادو گرا و چند وقته مشکوکه شبا نیست
امروز یعنی امشب جیمین نیست خودش گفت و من میرم جنگل سیاه سفید (از خودم در اوردم^ _^ <__<)
ساعت ۹ شب
خوب رسیدم جنگل
داشتم میگشتم که یکی نفسای گرمش به گردنم میخورد اب دهنم رو با صدا قورت دادم و اروم برگشتم و چراغ قوه رو گرفتم سمتش و با چیزی که روبه رو شدم اروم شدم ی پسر قد بلند جذاب و با کت شلوار مشکی و ی شنل مشکی و دیدم که امد سمتم ی ذره دقت کردم دیدم چشاش قرمزه و ۲ تا دندون کشیده و با دهن باز سمتم میاروم رفتم عقب که ی کلمه تو ذهنم پیچید خون اشام ی دفعه تعجب کردم
جین ویو
دیدم ی دختره وایساده من چند وقته خون نمی خورم ولی تا این دختر رو دیدم گشنم شد و اصلا ۱۰ ساله گشنم نشده که بدو بدو رفتم نزدیکش تا خواستم گاز بگیرم گردنشو دیدم چرخید و دید منو بعد چند قدم رفت عقب که ی دفعه ذهنش رو خوندم که تو ذهنش گفت خون اشام هست و متعجب شد و ی دفعه ی لبخند پهن شد رو لباش و و بدو بدو امد سمتم
ا.ت: اهای تو خون اشامی(با خنده)
جین: تو کی فرار کن چرا فرار نمیکنی(استرس)
ا.ت: میدونستم دادشم میگفت وجود ندارید
جین: خوب اره وجود داریم
ا.ت: دوست دارم خون اشام و گرگینه و جادو گر شم این کارو انجام میدی
جین: من فقط خون اشام میتونم بکنمت ولی چند تا از دوستام هستن این کار رو میکنن بیا بامن بریم قصر خونو طلا
ا.ت : کجاس
جین: نزدیک هست
پایان
۱.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.