part 15
part 15
دنیای موازی
با سوزش سرم چشمامو باز کردم چند بار چشمامو بازو بسته کردم تا تونستم هه جارو ببینم یک جای تاریک که چند تا سوراخ روی دیوار بود که از اونجا نور میومد توی اون جا که شبیه اتاق بود چی صبر کن نور یعنی صبح شده
روی یک صندلی چوبی نشسته بودم دستام و پاهام به صندلی بسته بود پس کوکی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده با نگرانی به دور ورم نگاه کردم که یکدفعه در باصدای بدی باز شد اون دوتا غول بیابونی کوکی انداختن تو رفتن
ا/ت: کوکییییی حالت خوبه کوکییییی
همینجوری که صداش میزدم گریه میکردم چرا اینجوری شد اخه چراااااااا
ا/ت: کوکی بلند شو دیگه نمیگم چرا بهم میگه چاگیا فقط بلند شو کوکییییییی نگاه من نگرانتم بلند شو کوکییییییی بلند شو با اون چشمای اسمونیت بهم نگاه کن کوکییییییی
آنقدر خودمو تکون دادمو جیغ کشیدم که با صندلی افتادم تمام بدنم درد میکردم یکدفعه در بازه شد
&: چخبرته سلیطه هاااااا
با پاش یک لقد محکم زد به شکمم که نفس بالا نمیومد
ا/ت: اخخخخخخ هققققق
ویو کوکی
صدای ا/ت و میشنیدم که با التماس داشت بهم میگفت بلندم ولی توان اینکه شمامه باز کنم یا حرکت کنم نداشتم آنقدر از دست اون دو تا غول بیابونی کتک خوردم که دیگه نا ندارم درسته بوکس بلدم ولی نمیتوستم حریفشون بشم با صدای در لای چشمامو باز کردم اون زنه بود که به ا/تم گفت سلیطه بعد هم با پا زد توی شکم
ا/تم بعد هم درو بسته رفت با هر دردی بود خودمو به ا/تم رسوندم
کوکی : ا...ا.ا/ت خوبی
ا/ت : ک... ک... کوکی حالت .... اخ هق
ویو ا/ت
با رفتن اون زنه صدای کشیده شدن چیزی روی زمین میومد و بعد هم صدای کوکی
با شنیدن صداش دنیا رو بهم دادن
ا/ت: ک... ک... کوکی حالت .... اخ هق
درده بدی توی شکمم پیچید
کوکی : حالت خوبه ( با نگرانی )
ا/ت: شکمم کوکی شکمم هققققق
کوکی: الهی من فدات شم گریه نکن نجاتت میدم( با بغض )
چند ساعت همینجوری گذشت که دوباره اون دوتا غول بیابونی با اون زنه اومدن و داشتن کوکی رو میبردن
ا/ت: کجا میبرینش ولش کنید ولش کنیدددد
&: خفه میشه یا به این دوتا بگم ترتیبتو بدم ( منظورمو که فهمیدید )
با حرف زنه ساکت شدم رفتن منو با تمام دردام تنها گذاشتن چند دقیقه گذشت که در دوباره باز شد با کسی که روبه روم دیدم گریه ام دوباره شروع شد تهیونگ بود اون اومده بود
ا/ت: تهیونگااا هققققق
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه اره( با بغض )
ا/ت : ت...ته.. تهیونگ هق هق
تهیونگ اومد دستامو باز کردم تا دستام آزاد شد پریدم بغلش اونم محکم بغلم کرد که شکمم درد گرفت
ا/ت : اخخخخخخ
تهیونگ: چی شد حالت خوبه
ا/ت: خوبم..
با صدای کوکی به در نگاه کردم با صورت خونی و لباس پاره پوره اومد سمتم
ا/ت: کوکییییی
ببخشید بیشتر از این نمیشه نوشت حمایت فراموش نشه کیوت کیوتام
دنیای موازی
با سوزش سرم چشمامو باز کردم چند بار چشمامو بازو بسته کردم تا تونستم هه جارو ببینم یک جای تاریک که چند تا سوراخ روی دیوار بود که از اونجا نور میومد توی اون جا که شبیه اتاق بود چی صبر کن نور یعنی صبح شده
روی یک صندلی چوبی نشسته بودم دستام و پاهام به صندلی بسته بود پس کوکی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده با نگرانی به دور ورم نگاه کردم که یکدفعه در باصدای بدی باز شد اون دوتا غول بیابونی کوکی انداختن تو رفتن
ا/ت: کوکییییی حالت خوبه کوکییییی
همینجوری که صداش میزدم گریه میکردم چرا اینجوری شد اخه چراااااااا
ا/ت: کوکی بلند شو دیگه نمیگم چرا بهم میگه چاگیا فقط بلند شو کوکییییییی نگاه من نگرانتم بلند شو کوکییییییی بلند شو با اون چشمای اسمونیت بهم نگاه کن کوکییییییی
آنقدر خودمو تکون دادمو جیغ کشیدم که با صندلی افتادم تمام بدنم درد میکردم یکدفعه در بازه شد
&: چخبرته سلیطه هاااااا
با پاش یک لقد محکم زد به شکمم که نفس بالا نمیومد
ا/ت: اخخخخخخ هققققق
ویو کوکی
صدای ا/ت و میشنیدم که با التماس داشت بهم میگفت بلندم ولی توان اینکه شمامه باز کنم یا حرکت کنم نداشتم آنقدر از دست اون دو تا غول بیابونی کتک خوردم که دیگه نا ندارم درسته بوکس بلدم ولی نمیتوستم حریفشون بشم با صدای در لای چشمامو باز کردم اون زنه بود که به ا/تم گفت سلیطه بعد هم با پا زد توی شکم
ا/تم بعد هم درو بسته رفت با هر دردی بود خودمو به ا/تم رسوندم
کوکی : ا...ا.ا/ت خوبی
ا/ت : ک... ک... کوکی حالت .... اخ هق
ویو ا/ت
با رفتن اون زنه صدای کشیده شدن چیزی روی زمین میومد و بعد هم صدای کوکی
با شنیدن صداش دنیا رو بهم دادن
ا/ت: ک... ک... کوکی حالت .... اخ هق
درده بدی توی شکمم پیچید
کوکی : حالت خوبه ( با نگرانی )
ا/ت: شکمم کوکی شکمم هققققق
کوکی: الهی من فدات شم گریه نکن نجاتت میدم( با بغض )
چند ساعت همینجوری گذشت که دوباره اون دوتا غول بیابونی با اون زنه اومدن و داشتن کوکی رو میبردن
ا/ت: کجا میبرینش ولش کنید ولش کنیدددد
&: خفه میشه یا به این دوتا بگم ترتیبتو بدم ( منظورمو که فهمیدید )
با حرف زنه ساکت شدم رفتن منو با تمام دردام تنها گذاشتن چند دقیقه گذشت که در دوباره باز شد با کسی که روبه روم دیدم گریه ام دوباره شروع شد تهیونگ بود اون اومده بود
ا/ت: تهیونگااا هققققق
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه اره( با بغض )
ا/ت : ت...ته.. تهیونگ هق هق
تهیونگ اومد دستامو باز کردم تا دستام آزاد شد پریدم بغلش اونم محکم بغلم کرد که شکمم درد گرفت
ا/ت : اخخخخخخ
تهیونگ: چی شد حالت خوبه
ا/ت: خوبم..
با صدای کوکی به در نگاه کردم با صورت خونی و لباس پاره پوره اومد سمتم
ا/ت: کوکییییی
ببخشید بیشتر از این نمیشه نوشت حمایت فراموش نشه کیوت کیوتام
۷.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.