part ۱۶
part ۱۶
دنیای موازی
کوکی اومد سمتو محکم بغلم کرد سرمو توی گودی گردنش بردنم از لرزش شونش فهمیدم داره گریه میکنه برای چی ؟ بخاطر من! من گریم گرفت شورا کردم به گریه کردن یک نفر از پشت بغلم کرد که از بوی تنش فهمیدم جیمینه کمکم بقیه هم اومد منو کوکی رو بغل کردن و من بین اون هفت نفر له شدم ولی برام اهمیتی نداشت جای درده شکمم که ده برابر شده بود برام اهمیتی نداشت کوکی هنوز داشت گریه میکرد
ا/ات: کوکی ، بانی عضولییم گریه نکن نگا کن هممون سالمیم گریه نکن دیگه
کوکی : به کسی نگو
ا/ت: باشه بانی فقط گریه نکن خوب من ناراحت میشم
کوکی : باشه چاگیا
ا/ت : هی ...
کوکی : خودت گفتی دیگه بهت گیر نمیدم ( همه ی این حرفها رو توی گوش هم گفتن و هنوز بغل هم بودن )
از تعجب شاخ درآوردم
جیمین : نمیخواین از هم جدا شین ما سینگلیم ها
ا/ت: جیمینا ما فقط نگران هم بودیم
جیهوپ : معلومه
یونگی : بلند شید باید بریم
جین : منو بچه ها به یک چیزی پس بردیم
کوکی و ا/ت :چییییییییی
نامجون : اینکه زامبی ها فقط شب سر و کلشون پیدا میشه
ل/ت: پس بیاین سریع تر راه بیوفتیم تا هوا تاریک نشده
یونگی : من دارم چی میگم پس ( پوکر )
بلند شدم موهای یونگی رو بهم ریختم
ا/ت : چشم بریم شوگولی
با یک حالت گربه مانندی بهم نگاه میکرد
بلند شدیم راه افتادیم اینجوری که تهیونگ میگفت خیلی دیگه تا دروازه داریم آفتاب توی کله ی
هممون میخورد
ا/ت : بچه ها آب نداریم
تهیونگ : ببخشید تموم شده بگیریم برات پیدا میکنم
ا/ت : راستی اون زنه چکارش کردید
یونگی : هیچی کشتیمش
ا/ت: یونگی یعنی عاشق بی اهمیت بودنتم
یونگی دستشو انداخت دور گردنم
جین : بچه ها فکر کنم بدبخت شدیم
جیمین: بدبخت بودیم چی شده
جیهوپ : گرگ ها دارن میا سمتمون
یونگی: یعنی نشد نداره یک جا بریم به یکی بر نخوریم
تهیونگ : با بخشیم
من تهیونگ رفتیم یک طرف
کوکی و یونگی یک طرف
جیهوپ و جیمین یک طرف
از همه بد تر این بود که من فوبیا گرگ داشتم همه ی تنم میلرزید
که تهیونگ بغلم کرد
تهیونگ : حالت خوبه
اینم از این پارت الان بعدی رو هم میزارم
دنیای موازی
کوکی اومد سمتو محکم بغلم کرد سرمو توی گودی گردنش بردنم از لرزش شونش فهمیدم داره گریه میکنه برای چی ؟ بخاطر من! من گریم گرفت شورا کردم به گریه کردن یک نفر از پشت بغلم کرد که از بوی تنش فهمیدم جیمینه کمکم بقیه هم اومد منو کوکی رو بغل کردن و من بین اون هفت نفر له شدم ولی برام اهمیتی نداشت جای درده شکمم که ده برابر شده بود برام اهمیتی نداشت کوکی هنوز داشت گریه میکرد
ا/ات: کوکی ، بانی عضولییم گریه نکن نگا کن هممون سالمیم گریه نکن دیگه
کوکی : به کسی نگو
ا/ت: باشه بانی فقط گریه نکن خوب من ناراحت میشم
کوکی : باشه چاگیا
ا/ت : هی ...
کوکی : خودت گفتی دیگه بهت گیر نمیدم ( همه ی این حرفها رو توی گوش هم گفتن و هنوز بغل هم بودن )
از تعجب شاخ درآوردم
جیمین : نمیخواین از هم جدا شین ما سینگلیم ها
ا/ت: جیمینا ما فقط نگران هم بودیم
جیهوپ : معلومه
یونگی : بلند شید باید بریم
جین : منو بچه ها به یک چیزی پس بردیم
کوکی و ا/ت :چییییییییی
نامجون : اینکه زامبی ها فقط شب سر و کلشون پیدا میشه
ل/ت: پس بیاین سریع تر راه بیوفتیم تا هوا تاریک نشده
یونگی : من دارم چی میگم پس ( پوکر )
بلند شدم موهای یونگی رو بهم ریختم
ا/ت : چشم بریم شوگولی
با یک حالت گربه مانندی بهم نگاه میکرد
بلند شدیم راه افتادیم اینجوری که تهیونگ میگفت خیلی دیگه تا دروازه داریم آفتاب توی کله ی
هممون میخورد
ا/ت : بچه ها آب نداریم
تهیونگ : ببخشید تموم شده بگیریم برات پیدا میکنم
ا/ت : راستی اون زنه چکارش کردید
یونگی : هیچی کشتیمش
ا/ت: یونگی یعنی عاشق بی اهمیت بودنتم
یونگی دستشو انداخت دور گردنم
جین : بچه ها فکر کنم بدبخت شدیم
جیمین: بدبخت بودیم چی شده
جیهوپ : گرگ ها دارن میا سمتمون
یونگی: یعنی نشد نداره یک جا بریم به یکی بر نخوریم
تهیونگ : با بخشیم
من تهیونگ رفتیم یک طرف
کوکی و یونگی یک طرف
جیهوپ و جیمین یک طرف
از همه بد تر این بود که من فوبیا گرگ داشتم همه ی تنم میلرزید
که تهیونگ بغلم کرد
تهیونگ : حالت خوبه
اینم از این پارت الان بعدی رو هم میزارم
۵.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.