• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part1
#arslwn
قلوبی از الکل توی لیوانم نوشیدم و خیره شدم به دختری که هر شب میومدم تا ببینمش
رقص زیبایی داشت
و زیبایی منحصر به فردی داشت که هر مردی رو جلب خودش میکرد
یکیش من بودم
معلوم بود به پولش احتیاج داره که میومد اینجا
با نشستش دست متین روی شونم که همزمان نشست رو مبل راحتی و چشم دوختم بهش
متین:سلامم
ارسلان:علیک
متین:چته سرد مزاج
ارسلان:هیچی با ممد دعوام شد
متین:عیی بابا شما هم تا بهم میرسین دعوا میکنین که
ارسلان:نشسته روبروی من میگه پدربزرگم میخاد دختر خرید کنه تو کسی رو سراغ داری
متین هوفی کشید و بر خودش یه مشروب ریخت
متین:خودت که میدونی ممد اونجوری نیس پدربزرگش مجبورش میکنه
ارسلان:باشه ولی درباره ی این چیزا پیش من حرف نزنه
متین:بیخیال بابا مسترمون اومد
با اومدن رضا مکالمه مون پایان دادیم و بهمون ملحق شد
رضا:سلاامم بروبچ چطورین
ارسلان:سلام خوبیم
متین:اینو ولش کن سر به سرش نذار از اینا میخوری
رضا:مگه میشع یه پیک بریز
توجه ای به حرفاشون نکردم و چشم دوختم به همون دختری که تا 1 هفته اس توجه من و به خودش جلب کرده
غرق نگاهش بودم
برنامه اشون تموم شد و خواننده دیگری وارد سن شد
و همون دختر رفت باید ادرسی یا شماره ای از پیدا میکردم
رضا:داداش عاشق شدی
نگاهی به رضا کردم که کنارم بود و دم گوشم گفته بود این حرف رو
ارسلان:نه ازش خوشم اومده
رضا:برات جورش کنم
ارسلان:نه میخام یه طور دیگه باهاش اشنا بشم
رضا:باشه کمک خاستی من هستم
سری تکون دادم چون حوصله ی چیزی رو نداشتی به طبقه ی
پایین رفتیم تا بیلیارد بازی کنیم
بیشتر وقت تو این کاباره بودیم به بچها امروز محراب نیومده بود و با مهشاد قرار داشت
ما هم دخالتی نکردیم تا خود ساعتای 2 بازی کردیم....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part1
#arslwn
قلوبی از الکل توی لیوانم نوشیدم و خیره شدم به دختری که هر شب میومدم تا ببینمش
رقص زیبایی داشت
و زیبایی منحصر به فردی داشت که هر مردی رو جلب خودش میکرد
یکیش من بودم
معلوم بود به پولش احتیاج داره که میومد اینجا
با نشستش دست متین روی شونم که همزمان نشست رو مبل راحتی و چشم دوختم بهش
متین:سلامم
ارسلان:علیک
متین:چته سرد مزاج
ارسلان:هیچی با ممد دعوام شد
متین:عیی بابا شما هم تا بهم میرسین دعوا میکنین که
ارسلان:نشسته روبروی من میگه پدربزرگم میخاد دختر خرید کنه تو کسی رو سراغ داری
متین هوفی کشید و بر خودش یه مشروب ریخت
متین:خودت که میدونی ممد اونجوری نیس پدربزرگش مجبورش میکنه
ارسلان:باشه ولی درباره ی این چیزا پیش من حرف نزنه
متین:بیخیال بابا مسترمون اومد
با اومدن رضا مکالمه مون پایان دادیم و بهمون ملحق شد
رضا:سلاامم بروبچ چطورین
ارسلان:سلام خوبیم
متین:اینو ولش کن سر به سرش نذار از اینا میخوری
رضا:مگه میشع یه پیک بریز
توجه ای به حرفاشون نکردم و چشم دوختم به همون دختری که تا 1 هفته اس توجه من و به خودش جلب کرده
غرق نگاهش بودم
برنامه اشون تموم شد و خواننده دیگری وارد سن شد
و همون دختر رفت باید ادرسی یا شماره ای از پیدا میکردم
رضا:داداش عاشق شدی
نگاهی به رضا کردم که کنارم بود و دم گوشم گفته بود این حرف رو
ارسلان:نه ازش خوشم اومده
رضا:برات جورش کنم
ارسلان:نه میخام یه طور دیگه باهاش اشنا بشم
رضا:باشه کمک خاستی من هستم
سری تکون دادم چون حوصله ی چیزی رو نداشتی به طبقه ی
پایین رفتیم تا بیلیارد بازی کنیم
بیشتر وقت تو این کاباره بودیم به بچها امروز محراب نیومده بود و با مهشاد قرار داشت
ما هم دخالتی نکردیم تا خود ساعتای 2 بازی کردیم....
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۰.۲k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.