🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 183
#leoreza
بینیش مالوند به لپ پری که پری لبخندی زد انگار اونم حسش میکرد
پرستار:خب الان بچه باید ببریم
سری تکون دادم که به بغلش دادم و برگشتم نگاهی به پانیذ کردم بوسه ای به پیشونیش زدم و گونش رو نوازش کردم
رضا:دیدی تونستی
بی حرکت مونده بود و فقط نگام میکرد و قطرات اشکاش میریختن
رضا:پانیذ خانونم صدامو و میشنویی
با حرفی که زدم دکترم هم کنارم اومد و پانیذ خفه لب زد
پانیذ:مراقبش باش
دکتر:اقا برید بیرون بیمار ایست قلبی کرده دستگاه رو بیارید
مغزم سوت کشید یعنی چی ایست قلبی کرده این ممکن نبود
پرستار:اقا لطفا برید بیرون
رضا:زن من اینجا داره جون میده میگی برو بیرون(داد)
پرستار:شما برین نگران نباشین
با زور اوردنم بیرونم سرم نبض میزد مشتی به دیوار زدم که ممدرضا دستشو گذاشت رو شونم
ممدرضا:چیشد حالش خوبه
سر خورد و تکیه دادم به دیوار بیمارستان
رضا:ایست قلبی کرده دارم اتیش میگیرم
ممدرضا:هیش درست میشه خواهر من قوی این که چیزی نیس
رضا:اگه بشه چی داغون میشم من
بغلم کرد اشکم ریخت اگه نباشه داغون میشم
چهره ی اخرش از جلو چشمام کنار نمیرفت وقتی گف مراقبش باشه من به تنهایی نمیتونم
باید باشی تا با هم بزرگشون کنیم
نزدیکای ساعت 8 بود که دکتر اومد
به سمتش رفتیم
رضا:چیشد خوبه چطوره
دکتر:ایست قلبی کرده ولی برگشت و خیلی قوی بوده که برگرده
لبخندی زدم که رفت خداروشکری گفتم
ممدرضا:بیا نگفتم من
بغلش کردم
رضا:گفتی ارع گفتی
من و از خودش جدا کرد
ممدرضا:من برم خواهر زادم ببینم بابا
خنده ای کردم که رفت ......
مرسیی که 700 تاییی شدیمم
ممنونم که بودین و خواهین بود
عاشقتونم بوس به تک تک تون
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#panleo
#mehrshad
#ardiya
پارت 183
#leoreza
بینیش مالوند به لپ پری که پری لبخندی زد انگار اونم حسش میکرد
پرستار:خب الان بچه باید ببریم
سری تکون دادم که به بغلش دادم و برگشتم نگاهی به پانیذ کردم بوسه ای به پیشونیش زدم و گونش رو نوازش کردم
رضا:دیدی تونستی
بی حرکت مونده بود و فقط نگام میکرد و قطرات اشکاش میریختن
رضا:پانیذ خانونم صدامو و میشنویی
با حرفی که زدم دکترم هم کنارم اومد و پانیذ خفه لب زد
پانیذ:مراقبش باش
دکتر:اقا برید بیرون بیمار ایست قلبی کرده دستگاه رو بیارید
مغزم سوت کشید یعنی چی ایست قلبی کرده این ممکن نبود
پرستار:اقا لطفا برید بیرون
رضا:زن من اینجا داره جون میده میگی برو بیرون(داد)
پرستار:شما برین نگران نباشین
با زور اوردنم بیرونم سرم نبض میزد مشتی به دیوار زدم که ممدرضا دستشو گذاشت رو شونم
ممدرضا:چیشد حالش خوبه
سر خورد و تکیه دادم به دیوار بیمارستان
رضا:ایست قلبی کرده دارم اتیش میگیرم
ممدرضا:هیش درست میشه خواهر من قوی این که چیزی نیس
رضا:اگه بشه چی داغون میشم من
بغلم کرد اشکم ریخت اگه نباشه داغون میشم
چهره ی اخرش از جلو چشمام کنار نمیرفت وقتی گف مراقبش باشه من به تنهایی نمیتونم
باید باشی تا با هم بزرگشون کنیم
نزدیکای ساعت 8 بود که دکتر اومد
به سمتش رفتیم
رضا:چیشد خوبه چطوره
دکتر:ایست قلبی کرده ولی برگشت و خیلی قوی بوده که برگرده
لبخندی زدم که رفت خداروشکری گفتم
ممدرضا:بیا نگفتم من
بغلش کردم
رضا:گفتی ارع گفتی
من و از خودش جدا کرد
ممدرضا:من برم خواهر زادم ببینم بابا
خنده ای کردم که رفت ......
مرسیی که 700 تاییی شدیمم
ممنونم که بودین و خواهین بود
عاشقتونم بوس به تک تک تون
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#panleo
#mehrshad
#ardiya
۸.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.