شهریار

شهریار:

شهریار: هه زن..... زنی که با پسره غریبه حرف بزنه و کل کل کنه زن من نیست

مرضیه: اون هیچ وقت اینکار و نمیکنه

شهریار: جدیی....... برو لز خودش بپرس

و بعد سریع از اتاق زدم بیرون


شهریار:

بعد از بیرون رفتن کوثر از اتاق
مامان با جسمای اشکی بهم خیره شد

مرضیه: واقعا ازت انتظار نداشتم که دست روی زنت بلند کنی....

شهریار: هه زن..... زنی که با پسره غریبه حرف بزنه و کل کل کنه زن من نیست

مرضیه: اون هیچ وقت اینکار و نمیکنه

شهریار: جدیی....... برو لز خودش بپرس

و بعد سریع از اتاق زدم بیرون
اصلا حالم خوب نبود و از روی عصبانیت کل صورتم قرمز شده بود

و اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم میرسید این بود که زنگ علیرضا بزنم

گوشیم و از جیبم بیرون اوردم و شماره علیرضا رو گرفتم

علیرضا: الو....؟

شهریار: علیرضا منم

علیرضا: به.... آقا شهریار چه عجب یادی از ما کردین اونوره اب خوش میگذره

شهریار: برگشتم ایران
الانم حوصله ندارم پاشو یه سر بریم بار اصلا حالم خوب نیست

علیرضا: پایتم تا صبح

گوشی رو قطع کردم و سوار ماشین شدم و به سمت بار حرکت کردم

داشتم گریه میکردم که یهو صدای درو شنیدم
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۲)

کوثر از پشت در صدای خاله مرضیه میومد اشکام رو پاک کردم و درو...

رفتم پایین تا یکم اب بخورم دیدم خاله مرضیه روی کاناپه نشسته ...

#پارت_89آقای مافیا♟🎲+پفف بگو می‌خوای چیکار کنم_ باید قبولم ک...

#پارت_88 آقای مافیا ♟🎲+ به چه مینگری خانوم خانوماسرما بالا گ...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟏کوک:آنا‌............کای: ارباب.کوک:چی شده؟کای...

بیب من برمیگردمپارت : 60( جونگکوک)پس اون دختری که رفت بغل ای...

"شراب سرخ" Part: ⁸ویو جنا یهو گرفت از بازوم تا نیوفته....اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط